کتاب «ناریا» ،سرزمین وارونه، دومین اثر ابراهیم نصری داستانی افسانه ای از ایران باستان برای نوجوانان فارسی زبان است. ماجرای کتاب از جایی شروع می شود که گروهی از مردم مخفیانه از شهر خارج می شوند. رهبر آنان مردی است که ادعا می کند قرار است زلزله بزرگی رخ دهد و لشکر بزرگی از دشمنان به شهر حمله خواهد کرد. هنگام خروج این گروه کوچک از شهر آن وعده مهم محقق می شود و حمله آغاز می شود. اما اتفاقات داستان سال ها بعد از آن ماجرا روایت می شود. زمانی که نوه آن رهبر بزرگ کیومرث دانا به همراه دخترش ماهرخ زندگی می کند. جوانان بسیاری خواهان ازدواج با ماهرخ هستند اما هیچکدام شایستگی همسری این دختر را ندارند. تنها جوانی به نام شاهرخ است در شان و جایگاه این دختر قرار دارد. و این دو قرار است در این سرزمین افسانه ای ماجراهای بزرگی را با اهریمنان از سر بگذرانند.
در ادامه برشی از این کتاب را می خوانید:
تشنگی و گرسنگی امان از ماهرخ و شاهرخ گرفته بود. دئوریپ هر روز برای دیدن رنج و درد آنها میآمد باز آمده بود و خزروان دیو در سیاه چال را برایش گشود. نیشخندی شیطانی بر لبان سیاهش بود به ماهرخ نزدیک شد بیهوش بود. از آن تندیس زیبایی چیزی باقی نمانده بود جز شاخه ای از خاکستر ظرف آبی را که همراه داشت به صورت ماهرخ پاشید تا به هوش آید. سپس به شاهرخ نگاه کرد نیمه جانی داشت ریش بلند سپیدش را گرفت و صورت شکسته و پر از تاولش را بالا آورد و خیره و خمشگین به او نگاه کرد دستارش را از سرش برداشت و سر سوخته اش را آشکار کرد.
-:مرا به خاطر می آوری؟ به چشمم نگاه کن....این سوختگی را چطور؟ بلایی است که تو بر سرم آوردی آسمادئوس دلاور را هم تو کشتی.
نظرات