مجتبی نوجوانی مهربان و حمایتگر است که دغدغههای زیادی همزمان ذهنش را مشغول کرده است. او برادری به نام رضا دارد که چند سال از خودش کوچکتر است و مجتبی همیشه سعی میکند از او محافظت کند. اما مشکل اصلی این دو چیزی نیست که هیچکدامشان بتوانند به این سادگیها حل و فصلش کنند؛ و آن موضوع جدایی پدر و مادرشان است. داستان کتاب «مگه من چند نفرم؟» از جایی شروع میشود که مجتبی به همراه داییاش سوار بر موتور به سمت مترو میرود و بعد از پیاده شدن، میبیند که شخصی به نام فرهاد بعد از او ترک موتور نشست. مجتبی که میداند فرهاد بههیچوجه آدم جالبی نیست و داییاش هم سن و سالی دارد و دیگر بچه نیست، تعجب میکند و کنجکاو میشود که ماجرا چیست. از سمت دیگر برادرش امروز صبح یک قرار عجیب با او گذاشته و به او گفته که هرطور شده، حتماً ساعت هشت صبح در میدان بهارستان او را ملاقات کند. مجتبی که سوار مترو شده، ذهنش با همین فکرها درگیر است، که ناگهان میفهمد گوشیاش را دزدیدهاند. «هادی خورشاهیان» نویسنده پرکار ادبیات کودک و نوجوان، در این کتاب درگیری عاطفی کودکان و نوجوانان در مواجهه با مسئله طلاق را بررسی میکند و به خوبی آشفتگی حاصل از این اتفاق و ازدواج مجدد مادر مجتبی و رضا را، در دغدغهها و چالشهای آنان نشان میدهد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«ملیحه آمد تو اتاق و گفت: «به نظرم ده دقیقه شده.» مامان بیاعتنا او را کنار زد و از اتاق رفت بیرون. ملیحه با ناراحتی گفت: «باز چی گفتی مامان را ناراحت کردی؟ اصلاً تو یاد نگرفتهای احترام بزرگترها را حفظ کنی!» با درماندگی گفتم: «ولی به خدا من هیچی نگفتم. اصلاً تو چرا اینقدر بدجنسی. همیشه هم با من بدی.» ملیحه گفت: «لابد حقت است. حالا بگو به مامان چی گفتی.» با ترس از واکنش ملیحه ماجرای عکسها را توضیح دادم. ملیحه شانههایش را پایین انداخت و گفت: «مجتبی، واقعاً عکس مادر و خواهرت را دادهای دست مردم؟ میمردی برای گوشیات رمز بگذاری؟» گفتم: «گوشیام را ندادهام. آن را دزدیدهاند.» ملیحه گفت: «از بیعرضگیات است. شاید هم گمش کردهای؟! حالا اینجوری میگویی جرمت سبکتر شود!» ملیحه این جمله را گفت و با ناراحتی از اتاقم رفت بیرون. کل تهران دو تا آدم بدبخت داشت که یکیاش رضا بود و یکیاش من. بلند شدم و رفتم سراغ مامان. او که تقصیری نداشت. باید میرفتم از دلش درمیآوردم ولی واقعاً نمیدانستم باید چی میگفتم که مامانی که جلوی من هم گاهی روسری سرش هست آرام بشود. اصلاً نمیتوانست تصور کند عکسهای سرلخت خودش و ملیحه دست کسی باشد. احتمالاً یادش رفته بود یک بار چند هفته پیش دایی گفت یکی عکسهای خانوادگی یکی دیگر را تو اینترنت گذاشته و این وسط یک خانواده را از هم پاشانده است. اگر یادش بود که معلوم نبود چه کار میکرد.»
نظرات