کتاب «من و 40 برادرم» خاطرات جانباز دفاع مقدس سیدمرتضی باشی ازغدی است که با قلم خود آنها را به ثبت رسانده است. او حدود چهار سال از سنین جوانی خود را در جبهههای جنگ گذرانده و توفیق همنشینی با شهدای بسیاری را داشته که سعی نموده یاد و نام آنها را در این کتاب زنده کند. او از نیروهای تخریب لشکر 5نصر بوده که در عملیاتهای مهمی همچون والفجر8 و کربلای 4 حضور داشته است. او با ذکر خاطراتی از یاران شهیدش نشان میدهد چگونه با مراقبت در اعمال و مداومت در مستحبات لایق مقام شهادت گشتند. در این کتاب با شهدای گرانقدری آشنا میشویم که گرچه در میان زمینیان گمنام بودند اما اخلاص و تقوایشان در میان آسمانیان شهره بود و از همین روی خداوند بسیار زود آنان را انتخاب نمود و توفیق وصل خود را به این پاکبازان عطا کرد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
۵۰ متر آن طرف تر حسن قالیباف را میبینم. حسن، برادر کوچکتر باقر قالیباف فرمانده لشکر ۵ نصر است. حدود شش ماه قبل؛ یعنی زمستان ۱۳۶۴ و قبل از عملیات والفجر ۸ با ۱۵ سال سن به عنوان تخریبچی وارد واحد تخریب لشکر ۵ نصر شده است. در عملیات والفجر ۸ رشادت و شجاعت خوبی از خود نشان میدهد. نزدیکش میروم از ناحیه ران پا تیر خورده و مجروح شده است. از بالای ران شلوارش را کنده و پایش را بسته است تا خون ریزی کم شود. به محض دیدنم شروع میکند به گریه کردن با توجه به شناختی که از روحیه و شجاعت بالایش دارم از گریههایش تعجب میکنم در حال گریه میگوید: «از شهدا عقب موندیم.» ناراحتیاش از این است که بعد از مجروحیت مجبور به عقب نشینی شده است.
نظرات