کتاب ممنوعالخروج نوشته محمد حکمآبادی، روایتگر داستانی از دل یکی از جوانان مدافع حرم است که با آرزوی اعزام به جبهههای مقاومت در سوریه با موانع زیادی روبهرو میشود. این اثر که در ۲۱۶ صفحه توسط انتشارات راه یار منتشر شده، داستان فردی ۲۷ ساله را دنبال میکند که از یک طرف با مشکلات اداری و ناامیدی مواجه است و از طرفی دیگر، شوق دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) در دلش شعلهور است.
کتاب با لحنی صمیمی و ساده، داستان مبارزاتی را به تصویر میکشد که تنها در میدان نبرد نیست، بلکه در درون هر فرد نیز جریان دارد. این اثر به زیبایی نشان میدهد که حتی در شرایط سخت و در میان ناامیدیها و خستگیها، انسان میتواند به مبارزات خود ادامه دهد و برای رسیدن به هدف بزرگتر خود جنگید. یکی از نکات برجسته کتاب این است که زندگی مدافعان حرم در سوریه، با تمام سختیها و چالشها، در این صفحات بازسازی میشود. این کتاب نشان میدهد که جنگ، بهویژه برای کسانی که در صفوف مقدم قرار دارند، فقط یک میدان نیست، بلکه هر لحظه در داخل و بیرون، انسان با چالشهایی روبهروست که میتواند او را از پای درآورد.
ممنوعالخروج علاوه بر داستان فردی که برای اعزام به جبهه مقاومت میجنگد، تصاویری از همرزمان او را نیز در روزهای پرمخاطره به نمایش میگذارد. از سربازانی که در عملیاتهای حماسی به شهادت رسیدند، تا کسانی که هنوز برای اعزام در انتظار بودند، همگی در کتاب حاضر هستند. این روایتها دقیقاً نشاندهنده زندگی واقعی و ساده رزمندگانی است که هر کدام با ارادهای پولادین در میدانهای نبرد ایستادهاند.
کتاب نه تنها داستان جنگ، بلکه داستان انسانهای شجاعی است که در شرایطی پر از ترس، خستگی و ناامیدی همچنان ایستادگی میکنند. نویسنده در هر صفحه به شکلی زیبا، لحظات متفاوت و انسانی جنگ را به تصویر میکشد. این کتاب یک پازل هزار تکه است که در آن هر تکه داستانی از عشق، فداکاری، ایثار و ایستادگی را روایت میکند.
این کتاب مناسب خوانندگانی است که به تاریخ معاصر ایران، جبهه مقاومت و زندگی مدافعان حرم علاقه دارند. این کتاب برای کسانی که میخواهند از نزدیک با زندگی و مبارزات رزمندگان در میدانهای جنگ آشنا شوند، بهویژه برای نسل جوان، یک گزینه عالی است.
یکی یکی اسم ها را میخواندند تا از گیت رد شویم بعد از دو ماه آلاخون والاخون شدن و انتظار بالاخره توی صف پرواز بودم این چندمین بار بود که می آمدم پای پرواز اما این دفعه همه چیز رو به راه بود. اسمم را صدا کردند تا وارد گیت شوم و تمام گذرنامه ام را تحویل دادم تا پلیس گذرنامه مهر خروج از کشور را بگوید. گذر را برد زیر نور قرمز اسکنر مهر را آورد بالا که بکوبد توی گذرنامه اما انگار چیزی گفت. گوش تیز کردم و سرم را بردم جلو
نمی تونی بری برادر برگرد.
آب دهانم را قورت دادم و سرم را تکان دادم
نمی تونم برم!! برای چی؟
ممنوع الخروجی.
من ممنوع الخروجم؟ من همه کا رام درسته آقا!
ممنوع الخروجی برای چی؟ یه بار دیگه بزن.
نظرات