هر عضو خانواده مثل یک عضو بدن است، هرکجای دنیا هم که باشد باز هم بخشی از همین تن است؛ و حالا ماجرای کتاب پیدا کردن همان عضو از خانواده مراد است؛ یک خانواده کوچک با زخمهای بزرگ روی دلشان اهل ایالت «نیس» که قرار است برای گرم شدن قلب خانه و پایان انتظار مادرشان، برادر بزرگ، وجب به وجب فرانسه را بگردد و تنها دختر خانواده را پیدا کند.
اما این همه چیزی نیست که مراد قرار است تجربه کند، بلکه دیدن روی سیاه شهر و زندگی سخت پسران الجزایری حقیقتی است که «فائزه گوئن» آن را به سبک ادبیات فرانسه روایت میکند.
رمانی با زنان فمنیست و سیاستمدار و مردهایی که گریه نمی کنند.
در ادامه برشی از این کتاب را می خوانید:
((صدایم کمی می لرزید. میخواستم با مدیر ،کالج آقای دکلان صحبت کنم که به اندازه کافی راحت به نظر میرسید و دائم این جمله را تکرار میکرد «نگران نباش همه چیز درست میشه.»
در لحظه ای حتی خندید. انگار با رفیق صمیمی اش گپ میزد با صدای هوهوهو خندید چون مردان اغلب میتوانند با صدای هوهوهو بخندند مثل بابانوئل یا کارفرماهای کک چهل یا رؤسای دولتی نیمکره جنوبی در حالی که مردان طبقه متوسط بیشتر با هاهاها میخندند و مردان طبقه حاشیه نشین با هی هی هی!
هی هی هی واقعاً حاشیه ای است!))
نظرات