کتاب ما ایوب نبودیم به کوشش فاطمه ستوده و با همکاری جمعی از نویسندگان، توسط نشر اطراف منتشر شده و اثری برجسته در روایت تجربه انسانی مراقبت از دیگری است. این کتاب شامل سیزده روایت از فراز و فرود زندگی افرادی است که در موقعیتهای غیرمعمولی، مسئولیت مراقبت از دیگران را برعهده گرفتهاند و در این مسیر، به مواجههای عمیق با رنج، امید، خستگی و انگیزه دست زدهاند.
این اثر صرفاً ستایش انتخاب انسانی و شکوهمند مراقبت نیست؛ بلکه مجموعهای از روایتهای واقعی است که تلاش میکند زوایای نادیده و نامرئی مراقبت را روشن کند. در مراقبت، چیزهای ظریفی از دست میروند و چیزهای ظریفی به دست میآیند، اما بسیاری از این دستاوردها و فقدانها نامرئی و دیریاب هستند؛ مانند کانیهای زیرزمینی که به مرور زمان شکل میگیرند. کتاب بهخوبی نشان میدهد که مراقبت نهتنها ترجمه درد و رنج به زندگی است، بلکه خودِ مراقب نیز در این فرآیند میبالد و بالغ میشود.
ما ایوب نبودیم داستان سفر قهرمانی انسانهای معمولی است که در شرایطی غیرمعمول باید ادامه زندگی را بیابند و تسلیهایی برای عبور از سختیها پیدا کنند. این روایتها از روزها و شبهای بخشیدهشده به دیگری، امیدها و یأسها، آسیبها و خستگیهای مراقبت سخن میگویند؛ بیآنکه از پیچیدگیهای این تجربه انسانی چشمپوشی کنند.
این کتاب با زبان نثری ساده و پر از احساسات عمیق، خواننده را به دنیایی میبرد که در آن مراقبت از دیگری بهعنوان یک انتخاب انسانی، فرصتی برای بازنگری در ارزشهای زندگی و شناخت بهتر هویت فردی و جمعی است. «ما ایوب نبودیم» اثری تأملبرانگیز و متفاوت است که مخاطب را به اندیشیدن درباره معنای واقعی مراقبت، فداکاری و تحول فردی دعوت میکند.
کتاب ما ایوب نبودیم را به کسانی پیشنهاد میکنیم که به روایتهای انسانی و تأثیرگذار از تجربه مراقبت، فداکاری و مواجهه با رنج علاقهمندند. همچنین برای کسانی که به دنبال درک عمیقتر از ارزشهای زندگی و رشد شخصی در مواجهه با چالشها هستند، این کتاب بسیار الهامبخش خواهد بود.
نگاه پسر ببر را تا ناپدید شدنش لابه لای برگهای جنگل دنبال میکند. پسر گریه میکند و غم انگیزترین سکانس سینمای جهان را می سازد این که تو برابر تلاشی که برای زنده ماندن خودت کرده ای برای کسی دیگر هم تلاش کرده باشی و او تو را به یاد نیاورد و هرگز به تو برنگردد، حتی برای خداحافظی یا وداع یا هر چیز درمانگر نگاهم میکرد و تسکینی نداشت.
سعی کرد با پرسش و پاسخ و استدلال قانعم کند اما من باز دلم برای رابطه ای که دست کم گاهی دو طرفه باشد پر میزد. اگر روزی پسر کم میدانست این زنی که از او مراقبت میکند «مادر»ش است حتی اگر نمی دانست «مادر» چیست برای من کافی بود. او به من برگشته بود. شاید برای همین هر بار که صدایم میکند «ماما»، حس میکنم به من برمی گردد. از من از قلبم مراقبت می کند.
نظرات