کتاب لم یزرع اثر محمدرضا بایرامیف از عشقی میان آتش میگوید. اتش جنگ، اختلاف و خون. داستان در زمان جنگ بعث عراق با ایران روایت میشود. سعدون راوی قهرمان داستان کتاب از شیعیان دجیل عراق است که عاشق احلی دختری سنی مذهب میشود. اما وصال این دو با آن همه اختلاف قبیلهای، آسان نیست. سعدون تصمیم میگیرد که لباس سربازی بپوشد به جبههها برود و .... .
رمان لم یزرع سعی کرده به نوعی مظلومیت شیعیان عراقی در طول هشت سال دفاع مقدس را نیز به تصویر بکشد. شیعیانی که اگر در جنگ حضور داشتند ناچار از فشار حزب بعث بوده و اگر حضور نداشته اند نیز زندگی و عرصه چنان بر آنها تنگ می شده که توان فکری و جسمی برای زندگی باقی نمی مانده.
لم یزرع را نشر نیستان به چاپ رسانده است.
فرای داستان گیرا و نگاهی نو به دفاع مقدس، کتاب لم یزرع برگزیده جایزه کتاب سال و برگزیده جایزه ادبی جلال آل احمد و برگزیده جایزه شهید حبیب غنیپور نیز میباشد.
به همه علاقهمندان رمان و داستانهای دفاع مقدس.
باران نرم شده بی صدا میبارد سعدون از پنجره چشم دوخته به بیرون کامیونی وارد پادگان میشود از پیچها میگذرد و میرود به طرف ساختمان کنار رودخانه «من از خیلی چیزها سر در نمی آرم.
هیثم می پرسد: «مثلاً از چی؟»
به نظر تو چرا باید آب وقتی قطع بشه که بودنش خیلی مهمه؟ یه وقت دیگه بود میگفتیم شده که شده به درک اما اون موقع نمی شد گفت یا چرا وقتی من میرم دنبالش او باید مشغول آب تنی باشه؟ نمیشد آب قطع نشه یا یه وقت دیگه قطع بشه یا بشه اما من نرم دنبالش؟ یا من برم و اون نباشه؟ یا اون باشه اما در اون خانواده نباشه و جای دیگه ای باشه و یا اصلاً نباشه و یا باشه و من نباشم؟ قاطی میکنم گاهی.
نظرات