زندگی و شخصیت یاران رسول خدا (ص) بخشی از زیباترین داستانهای اسلامی را تشکیل میدهند که پُر است از آموزههای غنی برای مردم نسلهای بعد. با گذشت هزار و چهارصد سال از ظهور ایشان، همچنان دلاوری و حقطلبی صحابۀ ایشان از یادها پاک نشده است و در این مطلب، معرفی کتابی را میخوانیم که به یکی از نزدیکترین یاران این حضرت میپردازد.
کتاب «فریاد ربذه؛ ابوذر» یکی از قسمتهای مجموعۀ «دوستان پیامبر (ص) و علی (ع)» است که در قالب داستانهای کوتاه و ماجراهای مهم زندگی صحابۀ پیامبر، زندگی و شخصیت آنها تمرکز میکند. در این کتاب با شخصیت ابوذر غفاری آشنا میشویم؛ مردی که به پنجمین مسلمان تاریخ مشهور است و پیامبر اسلام او را از بالاترین مراتب در بهشت و نزدیکترینها به خود و اهل بیتشان میدانند. ابوذر مردی سادهزیست بود که در قبیلۀ غفار زندگی میکرد. او که در میان بتپرستان قبیلهاش مانند حضرت ابراهیم (ع) یگانهپرستی را پیش گرفته بود، با شنیدن خبر ظهور پیامبری که بتپرستی را به همراه تمام فساد و بدیهای همراهش رد میکند، به سرزمین حجاز رفت و از طریق آشنایی با امیرالمومنین (ع) به محضر پیامبر رسید. او پس از اسلام آوردن به قبیلۀ خود برگشت و با دعوت مردم به اسلام، زندگی تازهاش را به عنوان یک بزرگمرد تاریخ اسلام آغاز نمود. «مجید ملامحمدی» در این جلد از مجموعه کتاب خود مخاطب کودک و نوجوان را با صداقت، آگاهی، شجاعت و سادهزیستی این صحابۀ پیامبر آشنا میکند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«اسمش جُندُب بود و اسم پدرش جُناده. جندب نزدیک به بیست سال قبل از بعثت پیامبر اسلام (ص) در جایی بین مکّه و مدینه به دنیا آمد. به او غِفاری میگفتند؛ چون نام جد چهارم یا هشتمش غِفار بود. از همین رو خاندان همقبیلهایاش هم به غفار معروف بودند. جندب بزرگتر که شد ازدواج کرد. خدا به او پسری بخشید. اسمش را «ذر» گذاشت. از آن پس بود که در میان اعراب معروف شد به ابوذر... ابوذر غفاری اسم مادرش «رمله» بود. رمله هم از همان قبیله غفار بود. بعضی از تاریخنویسان معتقدند که محلّ تولد ابوذر جایی است به اسم «بطن مر». بعضی هم میگویند محل تولد او همان جایی است که در آخر عمرش محل تبعیدگاهش شد و او سپس در همان سرزمین، چشم از جهان فروبست و به خاک سپرده شد. سرزمینی به اسم «رَبَذه».
ابوذر مردی بود بلندقامت اما لاغراندام با رنگورویی گندمگون. لباس سادهای بر تن میکرد. در حرف زدن صریح بود و بیپروا. بهتر از باسوادهای زمان خودش بود و حرفهای زیادی از روزگار و مردمان گذشته میدانست. به کسی بدی نمیکرد. زبانش به حرف بد باز نمیشد. اهلِ گناه نبود و لقمۀ حرام در دهانش جا نداشت. هیچکس ندید که او در مقابل بتها که خدایان آن زمان سرزمین حجاز بودند، تعظیم کند و آنها را خدای خود بداند. او برآیین حنیف که دین حضرت ابراهیم (ص) بود، زندگی میکرد.
همیشه میگفت: «آیین پدران من از روی نادانی و خرافه است. بتپرستی راه باطل و نادرستی است. پدران من کورکورانه به این راه کشانده شدهاند و نه از روی دانایی و جستوجو. پس من نباید به راه باطل آنان بروم. این جهان و آنچه که در آن میبینم دلیل گویایی بر وجود یک آفریننده است؛ آفرینندهای توانا، بیمانند و بزرگ... »»
نظرات