کتاب «فرزند ابوتراب» برگهایی از زندگی مرحوم سیدعلی ابوترابی رهبر معنوی آزادگان ایرانی است. ایشان از سالهای دور پیش از انقلاب جزو طرفداران و همراهان امام خمینی (ره) بود. ایشان حتی برای نزدیکی بیشتر با بیت امام و فعالیت بیشتر در سالهای تبعید امام به نجف به این شهر مهاجرت میکنند و در یکی از سفرهایی که در حال آوردن اعلامیههای امام به ایران هستند دستگیر و زندانی ساواک می گردند. پس از پیروزی انقلاب ایشان جزو مسوولین خدوم شهر قزوین بودند و با آغاز جنگ تحمیلی به گروه پارتیزانی شهید چمران پیوستند اما در همان ماههای آغازین جنگ در کمین دشمن گرفتار شده و به اسارت درآمدند. ایشان در سالهای اسارت پناه بسیاری از رزمندگان ایرانی بودند که در چنگال شکنجه و اسارت رژیم بعث گرفتار بودند. در بسیاری از مواقع رفتار انسانی و عارفانه این روحانی سبب میشد تا حتی شکنجه گران بعثی نیز برخورد ملایمتری با اسرای ایرانی داشته باشند و به خاطر رفتار صلح جویانه ایشان امکانات یا امتیازاتی به اسرا بدهند. این مسائل در حالی بود که خود ایشان گاه بیش از دیگر اسرا مورد شکنجه و آزار قرار میگرفتند. این روحانی مبارز حتی پس از آزادی و بازگشت به وطن نیز مامنی برای مشکلات و گرفتاریهای آزادگان بودند و تا هنگام ارتحال کمک حال بسیاری از آنها بودند. این کتاب مروری بر خاطرات این روحانی مخلص و خستگی ناپذیر است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
یک روز از صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه آمده بودند. از حاج آقای ابوترابی در مورد وضعیت اردوگاه و رفتار با اسرا پرسیدند، اما ایشان هیچ شکایتی نکرد. بعد از رفتن مأموران صلیب سرخ یکی از افسران عراقی که بسیار خشن و مغرور بود رو به حاج آقا ابوترابی کرد و گفت:«این همه ما شما را اذیت کردیم، شما چرا به صلیب سرخ چیزی نگفتید؟» حاج آقا تأملی کرد و به او فرمود: مگر شما مسلمان نیستید؟ - بله. -مگر ما مسلمان نیستیم؟ - بله. -:وقتی ما مسلمانیم و شما هم مسلمانید خوب نیست باهم اختلاف داشته باشیم و اختلاف خود را نزد یک غیر مسلمان ببریم. افسر بعثی از این سخن حاج آقا به خود آمد و بعد از آن رفتارش اسرا بهتر شد و دستور داد امکاناتی به اسرا داده شود. او وقتی داشت از آن اردوگاه به اردوگاه دیگری منتقل میشد یک ماه حقوق خود را به اسرا بخشید.
نظرات