کتاب «فارابی» از مجموعه مشاهیر خندان زندگینامه یکی دیگر از دانشمندان بزرگ ایرانی است. فارابی معروف به معلم دوم یکی از مهمترین فیلسوفانی است که توانست نظریات فیلسوفان یونانی همچون افلاطون و ارسطو را به زبان روز ترجمه کند و خود نیز صاحب نظریات بسیاری زیادی در زمینه فلسفه، موسیقی، جامعه شناسی و کلام بود. حمید عبداللیهان تلاش کرده با زبانی طنز و استفاده از زبان امروزی سرگذشت او را بنویسد. دانشمندی که تازه پس از چهل سالگی تحصیل علم را آغاز کرد اما تا پیش از مرگ بیش از 150 کتاب نوشت. او در خانواده با اصالت بربری به دنیا آمد. پدرش جزو فرماندهان جزء چنگیزخان بود و ابونصر فارابی پس از مهاجرت به بغداد توانست به علم روی آورد. او به دلیل اشتغال به علم و به شیوه دیگر فیلسوفان انسان فقیری بود و برای رفع مایحتاجش گاهی مجبور میشود کارهای بسیار پستی را قبول کند. او در دوره سامانیان به علم و فرهنگ توجه خاصی داشتند زندگی میکرد اما برخلاف بسیاری از دانشمندان آن روزگار تمایلی نداشت که به یک دانشمند درباری تبدیل شود. در انزوا و تنهایی توانست علوم فراوانی را فرابگیرد و نظریات بسیار مهمی را بنویسد که برخی از آنها هنوز هم مورد توجه جوامع علمی قرار میگیرد. مانند طرح مدینه فاضلهای که براساس ایدههای ارسطو نگاشت. دانشمندانی همچون ابن سینا در سالهای بعد توانستند به کمک شرحهای فارابی مسائل سخت فلسفی را یاد بگیرند و فلسفه اسلامی را توسعه دهند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
دانشمندها بعدها دربارهی فارابی گفتهاند که خود ایشان نوازندهی بسیار ماهری بود و میتوانست از یک ساز کوچک صداهای خیلی بامزهای دربیاورد. گفتهاند یک بار ابونصر به دربار یکی از حاکمها رفت. این احتمالاً تنها باری بود که ابونصر به دربار شاه رفت برای همین شاه و دربار و درباریان و حتی موش و گربههای دربار از دیدن دانشمند یواش ما تعجب کردند بعد از این که تعجبها تمام شد، شاه از دانشمند ما دربارهی موسیقی و تاثیر آن بر آدمها پرسید. دانشمند یواش ما یک ساز برداشت و با آن یک آهنگ بامزه زد که همه بدون آن که خودشان بخواهند شروع به خندیدن کردند. حالا نخند کی بخند. بعد که همه خوب خندیدند و دلهایشان درد گرفت، یک آهنگ غمگین زد که همه شروع به گریه کردند؛ حالا گریه نکن کی گریه کن بعد که همه یک دل سیر گریه کردند و لباسهایشان از اشک خیس شد یک آهنگ آرامش بخش زد و همه را خواباند. وقتی صدای خروپف همه بلند شد، یواش سازش را روی زمین گذاشت و از قصر پادشاه خارج شد و به مزرعه ی خودش برگشت.
نظرات