قصهگویی به سبک نویسندگان کلاسیک دیگر چندان جذاب نیست، چون همیشه آخر داستان قهرمان اصلی برنده میشود و همۀ اتفاقات آن را میشود از قبل حدس زد. برای همین در ادبیات مدرن، مدلهای قصهگویی تازهای به چشم میخورد که شبیه به گذشته نیست. در داستانهای پستمدرن نویسنده از اینکه مانند قصههای کلاسیک مسیر خاصی را طی کند و به هدف مشخصی برسد سر باز میزند؛ در عوض به تصادفی بودن میپردازد و جهان کارکترش را به دنیای واقعی که امروز در آن زندگی میکنیم، نزدیکتر میکند. کتاب «شوخی میکنید مسیو تانِر» هم یکی از آثار مشهور پستمدرن فرانسه است که در خلال پرداختن به موضوعات پوچ و اکثراً خندهدار، با مهارت تمام و به شکل ناگهانی، صحبتهای جدیاش را هم پیش میکشد. در این داستان آقای تانر که به تازگی ارثیۀ ارزشمند و سنگینی را به دست آورده، تصمیم میگیرد برای زندگی کردن در خانۀ قدیمی پدریاش آن را بازسازی کند. اما همهچیز طبق انتظارات او پیش نمیرود و در جهان طنزآمیز «ژان پاول دوبوا»، هر شخصیتی به شیوۀ خودش عجیب و غیرقابل درک است. این داستان با طنز سیاه و صریحش، هم به مسائل فلسفی میپردازد و مفهوم تنهایی و پوچی را از نگاه خود نویسنده بررسی میکند؛ و هم در عین حال گاهی خواننده را در موقعیتهایی قرار میدهد که دلش برای شخصیت داستان میسوزد و با غمهای او همذاتپنداری میکند. قلم پخته و تجربۀ بالای نویسنده در این سبک، باعث شده بتواند برای خلق موقعیتهای هجوآمیز از خلاقیتش بهترین استفاده را بکند و در عین حال که داستانگویی را آنچنان پر تب و تاب دنبال نمیکند، اما در پسزمینه از طی کردن یک مسیر منطقی غافل نمیشود.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
««-تا من دارم وسایلم رو جمع میکنم دوست ندارین برین بالا کار رو ببینین؟»
رفتم پشتبام تا چهرۀ باشکوه آسترهایی را ببینم که دور دودکشهایم کشیده شده بودند اما تا رسیدم از تعجب خشکم زد. انگار یک قتل آنجا اتفاق افتاده بود. قتل که چه عرض کنم، نبرد بمباران یک جنگ صد ساله. همهجا خون بود. روی سفالها، آجرهای دودکش، لولههای دودکش، کلاه دودکش، پایههای دودکش. قطرههای خون پیدا بود، لکهها، شرّهها، شیارهای خون اینجا و آنجا، رد انگشتها و ویرگولهای قرمز، آن تابلوی دوزخی را نقطهگذاری میکردند. قرنها و رگبارها لازم بود تا چنان حمام خونی را بشورد و ببرد. پشت بام من شبیه تراس شهدا بود! موقع پایین آمدن لابد چهرۀ رنگپریده و وحشتزدۀ مردی را داشتم که از جبهه برمیگشت.»
نظرات