کتاب سنافور نوشته یحیی السنوار و ترجمه اسماء خواجهزاده است که نشر کتابستان منتشر کرده است.
یحیی السنوار تنها در میدان نبرد نمیجنگد، بلکه در دنیای کلمات نیز شلیک میکند. او بهجای نوشتن، میسازد، و هر کلمهاش همانند تیرهایی است که قلب دشمن را هدف قرار میدهند. حتی امروز، وقتی که جسم خونآلودش به دستان اشغالگران افتاده است، کلماتش همچنان زنده و پرحرکت هستند و قلبهای صهیونیستها را به لرزه میاندازند. این مبارز، با قلم و اسلحه همزمان میجنگد و هیچکدام از اینها بدون هدف نیستند.
سنافور نهفقط داستانی درباره مقاومت است، بلکه همانند یک انقلاب در دل کتاب قرار دارد. این اثر ما را با لایههای پنهان مبارزات و تلاشهای یحیی السنوار آشنا میکند؛ ابعاد مبارزی که در عصر جدید توانسته است مسیر درست را از مسیر نادرست تشخیص دهد و راه خود را بهطور بیوقفه ادامه دهد.
سنافور داستان خروج یک مجسمه از قاب سنگی است، حکایتی از بیداری و طغیان رودخانهای که در دل کویر خشک شروع به جریان میکند. این کتاب را نه تنها باید خواند، بلکه باید با تمام وجود آن را درک کرد. از آنجا که آزادی در دل اسارت و آزادگی در دوران اشغال ممکن است، سنافور به ما یادآوری میکند که ما باید جهان را از چشم کسانی که در سختترین شرایط همچنان مبارزه میکنند، ببینیم.
سنافور را به کسانی که به دنبال درک عمیقتر از مبارزات انسانها و واقعیتهای سیاسی جهان هستند، پیشنهاد میکنیم. این کتاب به شما کمک میکند تا درک بهتری از شرایط مقاومت و انسانیت در دل جنگها پیدا کنید.
در فاصله فقط ده متری جایی که ایستاده ای نبش چهارراه سنافور و تقاطع راه آهن و در خیابان فرعی مجاور به راحتی میتوانی خرابه های یک خانه ویران را پیدا کنی آنجا همان خانه ای است که دلاور ما در آن متولد شد و همراه خانواده اش زندگی کرد. پدر و مادرش عاشق او بودند. دو برادر داشت. «ادهم» ۲۱ ساله که از او بزرگتر بود و محمد ۱۷ ساله که از او کوچکتر همین طور دو خواهر بزرگ تر از خودش که بعداً ازدواج کردند.
دلاور ما در این خانه تربیت شد و شیر عشق و فهم و تعلق نوشید. شیر تعلق به این زمین که از زمان رشد ناخنهایش روی آن راه رفته بود. زمینی که همیشه از همان قدم های اول و موقع بازی کردن با بچه های فامیل و محله او را با مهربانی در آغوش گرفته بود و شیر درک عمق تراژدی از آن جهت که این غزه عزیز برای تمام فلسطینی ها عزیز است.
نظرات