سید علیرضا مهرداد در این کتاب، شهیدی را به ما معرفی میکند که در سحرگاه ماه مبارک رمضان به دنیا آمد، شهید علیرضا عربی.
نامش هم شاید برای شما آشنا نباشد و برای همین است که انتشارات ستارهها تصمیم به نشر زندگی ساده و زیبای این شهید در سالهای ۱۳۳۳تا۱۳۶۵ گرفتهاست.
درست از همان جا که حال و هوای روستای زادگاه شهید را با لطافت و طراوت توصیف میکند، تا لحظه اصابت ترکش و شهادتشان در منطقهی حاج عمران.
مثلا در بخشی از کتاب میخوانیم:
((دو طرف کوچهها، از پشتبامهای گنبدیشکل، برف ریخته بودند پایین و کوچهها مسدود شده بود. علیرضا چکمه و پالتو پوشیده بود. از صبح، چند بار از میان برفها پایین و بالای ده را رفته بود و آمده بود. مقداری ذغال با یک چهار لیتری نفت برمیداشت. از میان برفها، بهسختی میرفت. کوبۀ یک خانه را به صدا درمیآورد. نفت و ذغال را میگذاشت، حالی میپرسید و میآمد.
- الهی مادر عاقبت بخیر بشی. الهی پیر بشی. تو ملکی، تو آدمی، فرشتهای، از کجا اومدی؟))
نظرات