موضوع مهاجرت، مرز بین داستانهای اجتماعی و سیاسی است؛ جایی که شخصیتها برای فراهم کردن یک زندگی بهتر انزوا و تنهایی در غربت را به جان میخرند. وقتی شخصیت اصلی در یک فرهنگ غریبه مجبور به تحمل فشارهای کار میشود، بستری خوبی هم برای رشد و پرورش او به وجود میآید. در کتاب «سرزمین پدری» با چنین شرایطی مواجه میشویم. «بن ونوتو» پسری ایتالیایی است که به همراه خانوادهاش در کشور خود زندگی میکند. او پسری سختکوش و بااستعداد است و بهخاطر شخصیت جذابی که دارد همیشه مورد توجه خانواده و دوستانش است. در شرایط سخت اقتصادی و به خاطر درآمد کم پدرش، بن تصمیم میگیرد به آلمان مهاجرت کند و بعد از چند سال کار سخت و پسانداز کردن پولهایش، به ایتالیا برگردد و زندگی خوبی برای خانوادهاش بسازد. اما از همان لحظهای که پا به این کشور میگذارد، تصورات و خیالاتی که برای آینده داشته مانند ابر نابود میشود و چیزی که در برابرش باقی میماند، سیاهی آسمان و واقعیت تلخ زندگی است. «هانس گئورگ نواک» در این کتاب با روایت زیبا و البته با واقعبینی تلخ سبک هنریاش، همذاتپنداری خواننده را بر میانگیزد و کاری میکند خود را در هر شرایطی به جای بن بگذاریم. این کتاب با خلق تصویری واقعی از زندگی در یک دنیای بیرحم، آن هم به عنوان نوجوانی که هنوز آرزوهای زیادی در دلش دارد، توانست برندۀ جایزۀ بهترین کتاب نوجوان سال آلمان بشود.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«پدر دیگر همان پدر سابق نبود. به ندرت میخندید، کنار میز غذا صورتش گرفته بود و مدام لاغرتر و خستهتر به نظر میآمد. این هفتههای آخر، کمتر حرف زده بود. فقط کار میکرد و میخورد و میخوابید؛ همین. اما شبی بغضش ترکید و گفت: امروز به رئیسم گفتم کارم را که شروع میکردم، گفتی پانصد مارک خالص برای شروع، بعد با هم حرف میزنیم. فکر میکردم طولی نمیکشد تا دستمزدم را زیاد کند. خیلی سخت کار میکنم تا نگوید کارَت فقط پانصد مارک میارزد و بیشتر نمیتوانم بدهم. فکر میکردم به زودی دستمزدم را زیاد میکند. از او پرسیدم کی میخواهد مزدم را زیاد کند. همیشه جلوی خودم را میگرفتم و مواظب بودم ناراحت نشوم. همیشه میدیدم که از من رضایت دارد. بارها به من گفته: روبرتو، کارگر زرنگی مثل تو ندیده بودم. مواظب همهچیز هستی! کاری که تو میکنی قبلاً دو نفر برایم انجام میدادند. این حرف را امروز صبح هم گفت و از من تعریف کرد. کلمه به کلمه، فکر کردم از شروع کارم مدتی گذشته، میخواهد بگوید دورۀ آزمایشیام سر آمده، دستمزدم را اضافه میکند. ولی دربارۀ آن حرفی نزد. یک کاسه توت فرنگی گندیده به من داد و گفت: بخور روبرتو، خوب آب انداخته!»
نظرات