داستانهای دینی در تمام فرهنگها بخش بزرگی از ادبیات را تشکیل میدهند؛ چه در خاورمیانه که اسلام موضوع این داستانهاست، چه در شرق آسیا که هندوییسم و بودیسم به عنوان دین کهن شناخته میشود، و یا در اروپا که زمینههای مسیحی در آثار بزرگترین نویسندگان به چشم میخورد. در این بین کتابهایی هم هستند که مسئلۀ دین و رهاییبخشی آن برای مردم عادی را به صورتی متفاوت و در لایههای داستانی عمیقتر به تصویر میکشند؛ و کتاب «رویا» از این نوع داستانهاست. این رمان داستان دختر یتیمی به نام «آنجلیک» را روایت میکند که بخت روشنتری نسبت به دیگران دارد و توسط یک زوج متوسط که شغلشان گلدوزی است به فرزندی گرفته میشود. این زوج سعی میکنند آنجلیک را برای یک زندگی ساده آماده کنند، اما او آرزوهای بزرگتری در سر دارد و در انتظار یک شاهزادۀ سوار بر اسب سفید است! از قضا دلپاکی و سادگی این دختر، او را به رویایش میرساند و عاشق پسری به نام «فلیسین» از خانوادهای اشرافی میشود که آخرین بازماندگان از نسل پادشاهان و قدیسان هستند. آنجلیک، که تعلیمات و طرز فکر مادرش بهشکل عمیقی از کودکی بر روی او مانده، به شکل ناخودآگاه تمایل شدیدی به قدیس بودن و شهادت دارد؛ چیزی که باعث میشود گاهی در زندگی سختگیریهای غیرعادی داشته باشد و به نوعی برایش به وسواس تبدیل میشود. ماجرای آشنایی این دو جوان به سمت ازدواج سوق پیدا میکند، اما آنها باید رضایت پدر فلیسین را به دست بیاورند. این کتاب شانزدهمین اثر از مجموعه کتاب «روگن ماکار» است که امیل زولا آن را با الهام از مجموعه مشهور «کمدی انسانی» اثر «اونوره دو بالزاک» به تحریر درآورد است؛ کتابی که در بین آثار زولا خاصترین و متفاوتترین آنها بهشمار میرود.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«اگرچه آنژلیکِ فرمانبردار سکوت اختیار کرده بود، آهسته ادامه میداد، بالا و بالاتر میرفت و از فراسوی هوس میگذشت؛ و تمام وجودش گویای این مسئله بود، دهانش که در حالت خلسه نیمهباز مانده بود چشمهایش که آبی بیانتهای آرزویش در آن منعکس میشد. حالا او آن رویای دختر فقیر را با نخ طلا میدوخت؛ زنبقهای درشت، گلهای رز و علامت مخصوص مریم از وجود این رؤیا روی ساتن سفید جان میگرفتند. ساقۀ زنبق بهصورت خطوط زیگزاگی، همچون فوّارهای از نور باریک بود، درحالی که برگهای دراز و نازکش که هر کدام از تعدادی پولکِ دوختهشده با تکهای گلابتون درست شده بود، به صورت بارانی از ستاره فرو میافتادند. در مرکز، علامت مخصوص مریم با تکهای طلای برجسته و مزین به گیپور و نقش داغشده بر پارچۀ خیرهکننده بود و مثل هالۀ گنجۀ مقدس در میان فروغ عرفانی پرتوهایش میدرخشید. و رزهایی که از ابریشم لطیف دوخته شده بودند جان داشتند و لبادۀ یکدست سفید که به طرزی اعجازآمیز به گلهای زرین آراسته شده بود، یکپارچه برق میزد.»
نظرات