پسر نوجوان ترکمنی که عاشق دختر خان شده بود، مراسم عقد را هم در آسمان خیال بسته بود، اما ناگهان همه چیز رنگ عوض کرد و سفیدی عروسی جایش را به سیاهی عزا داد، رد پنجههای ظلم و ستم روی ماجرا افتاد و ماجرا پیچیده شد.
این رمان، با قلم نوجوانانه ابراهیم حسن بیگی در روزگار ارباب و رعیتی سالها پیش از انقلاب رفم می خورد و ماجرای یک مبارزه آشنا را تداعی میکند.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
((جلوی زندان قصر دایی شکور به استقبالش آمد. پدر و مادر سامان هم بودند. استقبال از آنها باشکوه نبود. شاید هر دو خانواده دلِ خوشی از کارهایِ انقلابیِ آنها نداشتند. خیلی زود آنها از هم جدا شدند...))
نظرات