کتاب «راز پاپاپا» از مجموعه یک داستان تخیلی با مفهوم قرآنی نوشته کلر ژوبرت است. در این داستان به کودکان آموزش داده میشود اگر کار اشتباهی کردند باید این مسئله را با خدا که مهربانترین است در میان بگذارند و اگر از کار خود پشیمان شده باید درصدد رفع و رجوع تالی فاسدهای مشکلات خود برآید. در این داستان پاپاپا با خاله خود بدرفتاری میکند و پس از انجامش از کرده خود پشیمان میشود. سنجاقک به او راهنمایی میکند که رازش را با خدا در میان بگذارد و اشتباهش را جبران کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
همان وقت بچه زنبور از راه رسید. پاپاپا از او پرسید:«اگر به تو بگویم چه کار بدی کردهام چه کار میکنی؟» بچه زنبور فکری کرد و گفت:«دیگر با تو دوست نیستم تازه به مامانم هم میگویم.» پاپاپا گفت:«پس نمی گویم» ولی دلش حالا خیلی پر بود هم از کارهایی که کرده بود هم از حرفهای بچه کفشدوزک هم از جواب زنبور کوچولو عصبانی شد و گفت: «به من چه به هیچ کس نمی گویم.» یکی از پشت یک برگ گفت: «چرا رازت را به خدا نمیگویی؟»
نظرات