تاریخ ایران پر است از تحولات عظیم و دگرگونیهای فرهنگی و سیاسی. یکی از این دوران که از قرن سوم هجری شروع میشود و تا اواسط قرن ششم ادامه دارد، دوره حکومت سلسله صفاریان تا سقوط غزنویان و تشکیل پادشاهی سلجوقی است. در این دوره ایرانیان که از ظلم بنی امیّه به ستوه آمده بودند، شروع به شورش کردند و ظلم این خاندان را از میان برداشتند. کتاب «دوران طلایی» که چهارمین جلد از مجموعه تاریخی «داستان فکر ایرانی» است، روی همین دوره تمرکز دارد. هر فصل از این کتاب به بخشی از این تاریخ و یکی از سلسلههایی اختصاص دارد که در فاصله این چند صد سال به قدرت رسیدند. خلاقیت نویسنده در حذف مطالب اضافی و ذکر کلّیات وقایع به همراه قلم روان و خواندنی آن، باعث شده این کتاب به گزینه بسیار خوبی برای نوجوانان تبدیل شود. در ابتدا تاریخچه و پیشزمینه قدرتگیری حکومت صفاریان را میخوانیم. در فصل بعد با نهضت ترجمه آشنا میشویم؛ یعنی زمانی که موج بزرگی از ترجمه کتابهای لاتین به عربی باعث رشد صعودی مسلمانان با علم روز و پرورش دانشمندانی مثل ابوعلی سینا، فارابی، خواجه نصیرالدین و ابوریحان بیرونی شد. دورههای بعد به چالشهای دین اسلام در برابر بیگانگان، ورود فلسفه مدرن به ایران، تشکیل انجمنها و گروههای سیاسی، ایجاد فقه و حوزههای علمیه و تصوف و ادبیات میپردازد. «حسین شیخرضایی» در این کتاب توانسته نیاز روز نسل نوجوان را به خوبی بشناسد و برای آگاه کردن آنها، از منابع و اطلاعات مفیدی استفاده کرده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«فارابی به جز منطق و فلسفه در موسیقی نیز مهارت داشت. یکی از کتابهای معروف فارابی به نام «الموسیقى الکبیر» به موسیقی اختصاص دارد. این کتاب که نشانه تسلط فارابی بر موسیقی و ریاضیات است، تا قرنها بعد به عنوان مهمترین کتاب نظری در زمینه موسیقی مطرح بوده است. فارابی پس از بیست سال فراگیری علم در بغداد به شهر دمشق رفت تا در آنجا در دربار امیری شیعه به نام سیفالدوله حمدانی عمر را بگذراند. البته او پیش از آن نیز سفری به حران داشت و در آنجا هم از استادان مختلف استفاده کرده بود. در دمشق، گرچه فارابی بسیار محترم بود و همواره میتوانست زندگی دانشمندی درباری را داشته باشد، به زندگی ساده خود ادامه داد. این سادگی چنان بود که سیفالدوله که خود عاشق علم بود و مقام بلند فارابی را میدانست، دستور داد تا حقوقی از خزانه به فارابی اختصاص دهند. اما او به جز روزی چهار درهم که برای رفع گرسنگی او کافی بود چیزی برنداشت. گفتهاند که او همواره از مردم میگریخت و جز در کنار برکه آب یا در انبوه درختان باغ دیده نمیشد. گویند که او در هنگام اقامت در دمشق نگهبان یکی از باغهای آنجا شد و شبها در زیر نور چراغ پاسبانان بیدار میماند و به مطالعه و تألیف کتابهایش میپرداخت.»
نظرات