کتاب دستهای بیقرار به قلم محمد خسرویراد مجموعهای از خاطرات شهید حجتالاسلام سید رضا کامیاب را، در قالب داستان کوتاه، روایت میکند.
شهید سید رضا کامیاب متولد نوده میرمحراب است. بر اثر حادثهای در کودکی یک سال در گناباد و مشهد تحت معالجه بود و با دخیل بستن به حرم امام مهربانیها شفا یافت. سید رضا کامیاب به حوزه علمیه گناباد راه یافت و نزد حجتالاسلام نصیری بزرگ، به تحصیل مشغول شد. پس از چندی به مشهد آمد و نزد آیتالله خامنهای، آقای شیرازی و آقای طبسی به تحصیل ادامه داد.
شهید کامیاب در فریمان ازدواج نمود و در تمام دوره تحصیل به مبارزه انقلابی پرداخت. قبل از انقلاب، همیشه تحت تعقیب و فشار رژیم پهلوی بود و در هجوم مأمورین ساواک به منزل شخصیاش دستگیر شد. شهید کامیاب به تمام شهرهای ایران برای تبلیغ سفر میکرد و در پخش اعلامیه و نوار و رساله امام کوشا بود. حتی در کشور سعودی، در مکه مکرمه و مدینه منوره، به منظور صدور انقلاب، سخنرانی کرد و در مورد شرق و غرب افشاگری نمود. او مسئول آموزش حزب جمهوری اسلامی بود و در یکی از روزهای ماه رمضان، بعد از خروج از حزب جمهوری اسلامی خراسان به طرف منزل میرفت که در سر دوراهی راه آهن مشهد به وسیله منافقان آمریکایی به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید در حرم مطهر امام رضا (ع) به خاک سپرده شدهاست و خیابانی در مشهد به نام او مزین گشته تا بدانیم از رهگذر خون چه شهیدانی به منزل میرسیم.
اکنون در کتاب دستهای بیقرار خاطراتی از زندگی این شهید بزرگوار را ورق میزنیم.
تا بدانیم این انقلاب بیهوده به دست نیامده و چهها بر ما نگذشته است. این دانایی وظیفه ما در قبال آینده را مشخص میکند.
عموم مردم بالاخص جوانان مخاطبان این اثر ارزشمند هستند. طلاب، معلمان مدارس و فعالان اجتماعی مشهدی نیز میتوانند از این اثر در سخنرانیهای خود استفاده کنند.
هر جور بود خودش را از خیابانهای فرعی به بیمارستان امام رضا رساند. خیابانها شلوغتر از آنی بود که فکرش را میکرد. مردم برای حمایت از متحصنین به خیابانها ریخته بودند. صدای شلیک گلوله تمام فضای بیرون بیمارستان را پر کرده بود. همین که به بیمارستان رسید خودش را به سید علی خامنهای رساند. چشمهای دو سید مثل همیشه با برقی دیدنی به هم دوخته شد. سیدرضا زودتر از همیشه لب به سخن باز کرد.
- تکلیف چیست؟ من باید چه کار کنم؟
سید علی همان طور که به چشمهای سیدرضا نگاه میکرد گفت:
دانشجویان چند نفر از استادان خودشان را که علی الظاهر طرفدار شاهاند به گروگان گرفتهاند. من این کار را صلاح نمیدانم. شما بهتر است بروید با آنها حرف بزنید تا آرام شوند و استادان را رها کنند.
نظرات