کتاب «خیرالنساء» روایت زندگی خیرالنساء صدخروی از بانوان جهادی دوران دفاع مقدس است. این اثر از زبان خود خیرالنساء روایت میشود و او ماجرای زندگی صدساله خود را از دوران خردسالی آغاز میکند. او فضای بزرگ شدن و تربیت در روستای صدخرو سبزوار را به خوبی ترسیم میکند و نشان می دهد چگونه دختران روستایی خیلی زود شانه زیر مسوولیتهای بزرگ میدهند و به زنانی بالغ تبدیل میشوند. با آغاز جنگ تحمیلی پسران خیرالنساء راهی دفاع از وطن میشوند و او به همراه دختران و زنان روستا کارهای پشتیانی را آغاز میکنند. صدخرو به یکی از کانونهای مهم پخت نان و کلوچه برای جهبهها تبدیل میشود. کامیونهای آرد به این روستای کوچک میرفتند و با کیسههای نان و کلوچه که به همت این زنان خستگی ناپذیر پخته شده بود، برمیگشتند. این اثر به خوبی نشان میدهد یک بانوی مومن روستایی چگونه در فضای آرمانی انقلاب میتواند اثرگذار باشد و در پیشبرد اهداف یک ملت نقشی کلیدی ایفا کند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
موقع رفتن دویدم توی خانه و نرمههای کلوچه را ریختم توی نایلون و آوردم پیشش گفتم:«ناشتا خوردین؟» نگاهی کرد و گفت:«نه» نایلون کلوچه را گرفتم سمتش و گفتم: «بگیر همینها رو توی راه بخور، گرسنهای.» نگاهی به نایلون دستم کرد و عقبتر رفت. «ببر ببر مگ ما چیکارهایم که بخوریم؟ اینها برای من خوب نیست ببر بریز سر همون نایلونها. قسمت هرکی بشه میخوره.»
هر کار کردم نایلون را از دستم نگرفت. گفتم: «چه فرقی میکنه؟ مگه شما برای جبهه کار نمیکنین؟!» سرش را انداخت پایین و گفت:«ما کجا و آنهای جبهه کجا اینها برای ما حلال نیست ببر».
نظرات