پس از چندین عملیات ناموفق در منطقه جنوب سرانجام در سال 64 عملیات والفجر 8 با اختفای کامل اطلاعاتی و از مکانی که رژیم صدام به هیچ عنوان گمانش را نداشت شروع شد. عبور از اروند و فتح منطقه فاو سبب شد تا مسیر دسترسی عراق به خلیج فارس به طور کامل قطع شود. پیروزی بزرگی که حفظ آن از فتحش بسیار مهمتر بود و در مدت سی روز عراق با سنگینترین پاتکها تلاش نمود تا دوباره این منطقه را بازپس بگیرد اما موفق نشد.
کتاب «خاکریز پیشانی» روایتی از زبان یک بسیجی در مورد همین روزهای حساس است که در نقطه اوج درگیری و بر پیشانی جاده فاو-ام القصر پنج روز حضور داشته و در این اثر به گزارشی مستند از آن روزها پرداخته است. گردان حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) در طول اجرای عملیات و تثبیت منطقه بسیاری از نیرو و استعداد خود را از دست داد. سپس در مرحله دوم عملیات با باقیمانده گردان شهادت و سلمان ادغام میشود و به تثبیت منطقه پرداختند. ماجرای کتاب از اعزام این نیرو به منطقه جنگی شروع میشود و در ادامه چگونگی مقاومت نیروهای رزمنده در منطقه را با قلمی شیوا روایت کرده است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
بالأخره یاسر حق پناه به این غائله پایان داد. رفت و با یک تکه مقوا دم موش را گرفت و از میان شوخی و خندههای بچه ها رد شد و انداختش بیرون سنگر اما بوی موش صحرایی تا مدتها بعد، هنوز توی هوای بستهی سنگر مانده بود ما هم که به خاطر احتمال حمله شیمیایی عراقیها یاد گرفته بودیم به هر بویی حساس باشیم حسابی راجع به بوی موش بحث میکردیم. می خواستیم ببینیم این بو شبیه بوی کدام یک از گازهای شیمیایی است. آخرش هم به شوخی اسم بوی لاشهی موش را گذاشتیم «گاز موشیایی» و اسم سنگر هم شد «سنگر موشیایی».
نظرات