کتاب خانم دکتر نوشته نجمه جوادی، از مجموعهی قهرمان من انتشارات کتابک، داستان زندگی الهامبخش شهیده پروین ناصحی، نخستین بانوی جراح عمومی ایران را برای کودکان و نوجوانان روایت میکند. این کتاب با زبان ساده و روان، دختری از روستای کیلان دماوند را به تصویر میکشد که با وجود تمام مشکلات و سختیها، به آرزوی بزرگ خود، یعنی پزشک شدن، رسید. پروین ناصحی با پشتکار و ارادهای قوی توانست به یکی از پیشگامان پزشکی در ایران تبدیل شود و به دلیل مهارتهای برجستهاش در جراحی، به «پنجه طلا» معروف شد.
کتاب خانم دکتر ضمن معرفی شخصیتهای تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران، به کودکان و نوجوانان آموزش میدهد که با تلاش و اراده میتوانند به آرزوهای خود دست یابند. این اثر بهویژه برای آن دسته از نوجوانانی که میخواهند به پزشک یا متخصص شوند، الهامبخش خواهد بود.
مجموعه قهرمان من با هدف معرفی شخصیتهای موفق و برجسته به نسل جوان، مفاهیمی چون امید، پشتکار و فداکاری را به مخاطب منتقل میکند. کتاب «خانم دکتر» نه تنها داستانی واقعی از زندگی یک بانوی موفق است، بلکه میتواند الگویی باشد برای جوانان تا در مسیر رسیدن به اهدافشان، از چالشها نترسند و با تلاش بیشتر به موفقیتهای بزرگی دست یابند.
کتاب «خانم دکتر» را به کودکان و نوجوانانی که به دنبال الگوهای موفق از دنیای واقعی هستند، پیشنهاد میکنیم. این کتاب به ویژه برای علاقهمندان به حرفه پزشکی یا کسانی که میخواهند با تلاش و پشتکار به موفقیتهای بزرگ دست یابند، مناسب است. همچنین، نوجوانانی که نیاز به انگیزه برای پیگیری آرزوهایشان دارند، میتوانند از زندگی پروین ناصحی الهام بگیرند. کسانی که به تاریخ معاصر ایران و نقش زنان در پیشرفت جامعه علاقهمند هستند، نیز از این کتاب بهرهمند خواهند شد.
ناصر سر از پا نمیشناخت از اینکه دخترش دانشگاه ملی قبول شده بود در پوستش نمیگنجید نرگس اما دلواپسی های مادرانه خودش را داشت فکرو خیال رهایش نمیکرد ،شب موقعی که بچه ها را خواباند کنار ناصر نشست و از تهران برایش گفت از غربت در آنجا من میترسم پروین تا به حال تنها زندگی نکرده و ممکن است در آن شهر اذیت شود.
ناصر چشم هایش را بسته بود و پروین را در روپوش سفید پزشکی تصور میکرد لبخند میزد و غرق در خوشی بود. با خودش فکر کرد بالاخره زحماتش به نتیجه رسیده است برای همین بدون اینکه به نرگس نگاه کند خیره شد به سقف و گفت نگران نباش راستی برادرت هنوز در تهران سرکار میرود؟ نرگس سری تکان داد و گفت «محمد؟ هنوز آنجاست ناصر که چشمهایش گرم خواب شده بود از او خواست با او هر طور شده تماس بگیرد و از آمدن پروین برایش بگوید.
بگو دوروبر امام زاده صالح خانه ای مناسب پیدا کند. شنیده ام اهالی آنجا مومن هستند. به او بگو دیگر لازم نیست در کارگاه بخوابد. نرگس تازه فهمید قرار است چه اتفاقی بیفتد. از اینکه همسرش تا این اندازه حواسش هست خیالش راحت شد سرش را روی بالشت گذاشت و خوابش برد.
نظرات