کتاب خارج از پروتکل اثر ساجده ابراهیمی، منتشر شده توسط نشر سوره مهر، روزنوشتها و مشاهدات یک هفتهای نویسنده از سفری به لبنان است که به شکلی شفاف و بیواسطه، همراهی با گروه مردمنهاد طبیب مسیر را روایت میکند. این گروه خارج از چارچوبها و تشریفات رسمی، به مناطق محروم لبنان سفر کرده و به ارائه خدمات انسانی پرداختهاند. ابراهیمی در این اثر، با نگاهی دقیق و شخصی، به تفاوتها و اشتراکات فرهنگی میان ایران و لبنان میپردازد و تأملات خود را درباره تاریخ معاصر، فرهنگ مقاومت و ارتباط عمیق با این سرزمین به تصویر میکشد. عنوان کتاب نیز برگرفته از اشارهای است به ماهیت غیررسمی و مردمی این سفر.
کتاب خارج از پروتکل با نثری روان، جذاب و گاهی شاعرانه، خواننده را به قلب جامعه لبنان و میان مردمی میبرد که در سایه سختیها، زندگیای سرشار از امید، ایستادگی و ایمان دارند. ابراهیمی تنها شاهد نیست، بلکه احساسات، خاطرات و ارتباط عاطفی خود را با سرزمینی که برای بسیاری از ایرانیان یادآور شخصیتهایی چون امام موسی صدر و مصطفی چمران است، صادقانه روایت میکند. خارج از پروتکل صرفاً یک گزارش سفر نیست، بلکه پنجرهای است به درک بهتر روحیه مردمانی که با وجود چالشها، هویت و مقاومت خود را حفظ کردهاند.
مطالعه این کتاب برای علاقهمندان به سفرنامههای متفاوت، مسائل منطقه، فعالیتهای انساندوستانه و جهادی، و درک عمیقتر پیوندهای فرهنگی و معنوی میان ملتها، تجربهای خواندنی و تأثیرگذار خواهد بود. این اثر گواهی است بر اثربخشی اقدامات خودجوش مردمی و دعوتی است به همسفر شدن در مسیری خارج از پروتکلهای معمول، برای لمس واقعیتهایی که کمتر دیده میشوند و آشنایی با مردمان و فرهنگی غنی و مقاوم.
این کتاب به علاقهمندان به سفرنامههای متفاوت و تاملبرانگیز پیشنهاد میشود، بهویژه کسانی که به مسائل منطقه، فرهنگ مقاومت لبنان و فعالیتهای انساندوستانه علاقهمند هستند. مطالعه آن برای درک بهتر پیوندهای فرهنگی و معنوی میان ملتها و آشنایی با واقعیتهای جامعه لبنان از نگاهی شخصی و عمیق بسیار مفید است. این اثر برای خوانندگانی که از نثر روان و روایتهای صادقانه لذت میبرند، تجربهای جذاب خواهد بود.
پیرمرد خمیده و فرتوت جلوی بقالی کوچکش نشسته پاهایش از سکوی بلند جلوی مغازه آویزان بود آرنج دست راستش را به دیوار تکیه داده و کف دستش زیر چانه اش بود. مشتری نداشت از آن همه بچه های ریز و درشتی که وسط خیابان بازی میکردند کسی نمی خواست چیزی از او بخرد.
شبیه عکسهایی از محله های قدیمی و فقیر نشین تهران بود. مثل آن عکس هایی که برادرم غروب جمعه ها از دروازه غار و شوش می گرفت و بعد حالش از عکس های خودش زار میشد پیچ آخر را که رد کردیم، این اولین تصویری بود که از رویسات دیدم تصویرهای بعدی اولین تصویر را کم رنگ کردند. خانه های قدیمی در دل هم فرو رفته بودند. انگار کسی برای ساختن
و سر هم کردن آنها عجله داشته است. دیوارهای سیمانی بیرون خانه ها کثیف و محتاج رنگ بودند؛ اما انگار کسی وقت یا حوصله اش را نداشت یا اصلاً اهمیتی به آن نمیداد. بچه ها با لباسهایی کثیف و شلخته وسط کوچه بازی میکردند. در جنگ سی و سه روزه حتی یک تیر هم به اینجا
شلیک نشده بود؛ اما مثل ضاحیه سیمهای برق آویزان بودند و شلوغ از دل هم میگذشتند تا به خانه ای در انتهای کوچه ای تنگ برق برسانند. کوچه ها پله می خوردند. کوچه های تنگ که طنابی نیم متری فاصله بینشان را با لباس های آویزان پر کرده بود پله ها انگار تا خود بیروت پایین می رفتند. از لا به لای دیوارهای کثیف و کوچه های تاریک مدیترانه معلوم بود.
نظرات