در دنیای هنر بعضی از افراد هستند که همیشه با شخص دیگری کار میکنند و موفقیتشان را با همراهی هم به دست میآورند. این افراد میتوانند جهانهای تازهای را خلق کنند و هرکدام با استفاده از استعدادها و مهارتهایشان، قدرت تکمیل خلاقیت دیگری را دارند. یکی از این زوجهای هنری مشهور «رولد دال» و «کوئنتین بلیک» هستند؛ اولی نویسندۀ مشهور داستان کودکان و خالق کتاب «چارلی و کارخانۀ شکلاتسازی» است و دومی هم طراح صاحبسبکی است که تصویرگری اکثر کارهای او را به عهده دارد. این زوج با همکاری هم توانستند داستانهایی را خلق کنند که در مجموع بیش از 250 میلیون نسخه در تمام جهان فروش داشته است؛ بنابراین با اطمینان میتوانیم کتاب «تمساح غولپیکر» را هم یکی از همین موفقیتهای چشمگیر در نظر بگیریم. این کتاب دربارۀ کروکودیل عظیمی است که در جنگلهای آفریقا زندگی میکند و بچهها غذای موردعلاقهاش هستند! او تصمیم میگیرد سه بچهای را که به جنگل آمدهاند به عنوان ناهار یک لقمۀ چپ کند و برای اینکار، قصد دارد از روشهای ظاهراً هوشمندانهاش برای پنهان شدن و شکار کردن آنها استفاده کند. تمساح غولپیکر آنقدر به خودش مطمئن است که در تمام جنگل راه میرود و شعری میخواند که در آن تکرار میکند: «میخواهم یک غذای چرب و چیلی شکار کنم!» اما اهالی جنگل که خودشان هم مدت زیادی است از دست این جانور موذی خسته شدهاند، اینبار خشمگین میشوند و تصمیم میگیرند که جلوی او را بگیرند. تمساح فکر میکند باهوش است، اما حیوانات دیگر با همفکری یکدیگر، راههای زیادی برای مقابله با او دارند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«تمساح غولپیکر لبهایش را لیسید و گفت: «حالا آماده برای اجرای کلک زیرکانۀ شمارۀ سه! وقتی دید کسی متوجه او نیست، به طرف چرخ و فلک خزید و خود را بین شیر و اژدهای ترسناکی جا کرد. روی پاهای عقبیش نشست و بیحرکت ماند؛ درست مثل تمساحی چوبی شده بود. مدتى بعد یک عالمه بچه توی شهربازی جمع شدند. چندتا از آنها به طرف چرخ و فلک دویدند. همگی خوشحال بودند. یکی از آنها داد زد: «من اژدها سوار میشوم.» دیگری فریاد زد: «من روی آن اسب سفید قشنگ مینشینم.» سومی گفت: «من روی شیر مینشینم» و دختر کوچولویی که اسمش جیل بود، گفت: «من روی آن تمساح چوبی کهنه و مسخره مینشینم.» تمساح غول پیکر ساکت نشسته بود، اما میتوانست دخترک را که به طرفش میآمد، ببیند. فکر کرد: «بهبه! الان یک لقمۀ چپش میکنم.» ناگهان صدای قیژ و ویژی آمد و چیزی قیژ و ویژ کنان در آسمان ظاهر شد. آن چیز پرندۀ خپل بود.»
نظرات