بهزاد دانشگر در کتاب «بیبرادر» به سراغ خاطراتی ویژه از شهیدجواد محمدی میرود که از زبان دوستان و همرزمان ایشان جمعآوری و با قلمی زیبا و داستانگونه از سوی انتشارات شهیدکاظمی به چاپ رسیدهاست.
در این نوشتار از فعالیتهای انقلابی و حضور پررنگ او در سپاه پاسداران می خوانیم تا لحظه شهادت ایشان، چنانچه در بخشی از کتاب نوشتهاست:
((الان کمرم شکست. بی برادر شدم. افتادم کنار کمد. هیچ روضه ای روضۀ بی برادری نمی شود. نمی دانم توی سروصورتم زدم یا نه. نمی دانم نعره کشیدم یا نه. فقط دیدم یکی آمده دستم را گرفته. یکدفعه انگار جواد را دیدم. نگاهم میکرد و با نگاهش می گفت خاک توی سرت مجید. آبروی من را داری می بری داداش. میگفت آدم باش مجید. آرام شدم. خودم را جمع وجور کردم. یک استکان دادند دستم که چیز شیرینی تویش بود. ریختم ته حلقم و بلند شدم. گفتند کجا میروی؟ گفتم چیزی نیست.))
نظرات