کتاب «بوی نم باروت» خاطرات حاج شیخ مرتضی خاکساردوست از روزهای جهاد و جنگ است. او از پانزده سالگی وارد حوزه علمیه میشود و در بیست و یک سالگی در قامت یک روحانی جوان به لشکر 31 عاشورا میپیوندد. او در علم و اخلاق شاگرد آیت الله مجتهدی است. در جبهههای جنگ او تنها مبلغ و روحانی گردان نبوده بلکه در شبهای عملیات همچون دیگر رزمندگان برای جهاد و به عشق شهادت وارد عرصه نبرد میگردیده است. خاطرات او از همنفسی با بسیجیان مخلص خمینی پر است از تصویرهای ماندگار از پاک سیرتی و صفای باطن این مردان خدا. او همچنین خاطرات جالب و قابل اعتنایی از نحوه فرماندهی و عملکرد شهید مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر عاشورا تعریف میکند. مطالعه این اثر برای آشنا شدن با حال و هوای رزمندگان و شرایط حاکم بر جبهههای دفاع مقدس مفید و ارزشمند است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
شبی که آقای هاشمی رفسنجانی توی صفحهی تلویزیون ظاهر شد و اعلام کرد:«ایران، قطع نامهی صلح را پذیرفته» من تهران بودم. رفته بودیم خانهی پدری تا از آنجا برویم زنجان سری به عمه خدیجه بزنیم. انگار ساختمان روی سرم خراب شد عرق سرد نشست روی پیشانیام نفسم بند آمده بود. نمیتوانستم باور کنم یعنی واقعاً جنگ تمام شد؟ بنا بر صلح نبود. ما که همیشه میگفتیم جنگ جنگ تا پیروزی. قرار نبود تا قبل از سرنگونی رژیم عراق کوتاه بیاییم امام هم همیشه میگفت تا صدام خودش را مثل هیتلر نکشد، جنگ را تمام نمیکنیم؛ حالا یکدفعهای چه اتفاقی افتاده که از آن بیخبریم؟ پس تکلیف خون شهدا چه میشود؟ جانبازها و خانوادهی شهدا را چگونه راضی کنیم؟ به آوارههایی که خانه به دوش شدهاند، چه بگوییم؟ جنگ، برای ماکم خرابی نداشته؛ با این خرابیها میخواهیم چه کار کنیم؟
نظرات