بغلیناسور تا آن روز هیچوقتِ هیچوقتِ هیچوقت از باباناسورش جدا نشده بود، روزی که امواجِ طلایی خورشید روی دشت موج میزد و دایناسور کوچولوی داستان ما تصمیم گرفت تا بیشتر از دنیای اطرافش باخبر شود؛ وقتی پایش به زمین بازی باز شد شوق و شادی از صورتش پیدا بود اما نه خیلی طولانی، آخه هنوز چیزی نگذشته بود که نویسنده کتاب ،ریچل برایت، برای نمایش قدرت دوستی و مهربانی چند قُلُپ غصه را به قصه راه داد.
شبکه توزیع کتاب های شاخص
با ۱۰ تا ۳۰ درصد تخفیف
ارسال کم هزینه پستی به تمام نقاط ایران
مشهد، بلوار شهید صادقی، مجتمع تابان، طبقه منهای یک، واحد 9 و 10
همه روزه بجز ایام تعطیل ۹ الی ۱۹
دیدگاه خوانندگان
دیدگاه شما چیست ؟