کتاب بانوی عاشق نوشته اعظم بروجردی و منتشر شده توسط انتشارات جمکران، روایتی داستانی و خواندنی از زندگی حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) در دوران جوانی است. این رمان، ما را به روزگاری میبرد که مکه در شکوه و رونق بود و حضرت خدیجه بهعنوان بانویی خردمند، ثروتمند و مورد احترام در میان مردم شناخته میشد. در حالی که بزرگان قریش آرزوی همسری او را داشتند، دل ایشان در انتظار کسی آسمانی بود؛ کسی که در رؤیایی شگفتانگیز به او وعده داده شده بود.
داستان با زبانی ساده و نثری روان نوشته شده و تصویری زنده از دوران پیش از بعثت پیامبر اسلام (صلواتاللهعلیه) ترسیم میکند. نویسنده با بهرهگیری از عناصر تخیل در کنار دادههای تاریخی، توانسته شخصیت حضرت خدیجه را با عمق عاطفی و انسانی به تصویر بکشد. در این روایت، نهتنها ماجرای خواستگاری و ازدواج با پیامبر (صلواتاللهعلیه) به شکلی دلنشین آمده، بلکه لحظههای مهم زندگی ایشان همچون تولد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) و سالهای دشوار همراهی با پیامبر نیز بهزیبایی بازآفرینی شدهاند.
بانوی عاشق اثری است که نهفقط یک روایت عاشقانه، بلکه تصویری الهامبخش از ایمان، وفاداری و فداکاری به دست میدهد. نویسنده تلاش کرده تا با پاسخ دادن به برخی از پرسشها و شبهات تاریخی درباره شخصیت حضرت خدیجه(سلاماللهعلیها) ، چهرهای روشنتر و عمیقتر از ایشان ارائه کند؛ بانویی که نهفقط در زمان خود، که در تاریخ اسلام جایگاهی بیبدیل دارد.
این کتاب 184 صفحهای، انتخابی عالی برای علاقهمندان به داستانهای مذهبی، تاریخی و کسانی است که میخواهند بیشتر با زندگی یکی از تاثیرگذارترین زنان صدر اسلام آشنا شوند. با خواندن این اثر، نهفقط در یک داستان عاشقانه، بلکه در سفری معنوی و تاریخی غرق خواهید شد.
این کتاب را به علاقهمندان داستانهای تاریخی و مذهبی، کسانی که به دنبال شناختی عمیقتر از شخصیت حضرت خدیجه (سلاماللهعلیها) هستند، و دوستداران ادبیات معاصر دینی پیشنهاد میکنیم. برای نوجوانان و بزرگسالانی که به دنبال الگویی الهامبخش از ایمان و فداکاریاند، انتخابی مناسب و تأثیرگذار است. همچنین مطالعه آن برای معلمان و فعالان فرهنگی حوزه دین و تاریخ اسلام توصیه میشود.
خدیجه با اشاره دست او را به سمت خویش خواند با ناتوانی دست به سر دخترش کشید و گفت: «دخترم! فاطمه ای مادرجان بعد از من تو همه کس رسول خدایی برایش مادری کن همان طور که در بطن من مادری کردی گاه نمیدانستم تو مادر منی و یا من مادر تو و دست او را به دست پیامبر گذاشت و گفت: یا رسول الله وصیتی دیگر دارم که شرم دارم آن را مستقیماً به شما بگویم.»
پیامبر اشک دیدگانش را زدود و در حالی که شانه هایش هنوز هم تکان می خوردند، فرمود: «کجا چون تو پیدا میشود خدیجه؟ و لرزان و ناتوان از خوابگاه خدیجه دور شد و بیرون رفت. خدیجه اشکهای بی صدای فاطمه را پاک کرد و گفت: «عزیز دلم ای قرار دیدگانم مادرم فرزندم دخترم گریه نکن آرام جانم من به جای امنی نقل مکان میکنم اما نگرانم که شما را در دار بلا میگذارم و می روم. این از بی وفایی نیست بلکه امر پرودگار من است پس شما را به خداوند عالم میسپارم.
نظرات