هر کدام از رزمندگان جبهههای دفاع مقدس گنجینه خاطراتی است که اگر به ثبت نرسد آیندگان از این حماسه بزرگ و جانفداییهایی که در این راه انجام دادهاند بیاطلاع خواهند ماند. یکی از بهترین راههایی که برای شناخت شهدا و عملیاتهایی که در طول هشت سال رخ داده این است که به سراغ این عزیزان برویم و خاطرات آنها را به عنوان میراث یک نسل به ثبت برسانیم.
بسیجی مصطفی عبدالرضا جوانی است که از آغازین روزهای جنگ در جبهههای های جنوب حضور داشته و تا آخرین روزها نیز در جنگ نقش موثر و فعال داشته است. کتاب «باز مانده» خاطرات این رزمنده کهنه کار از آن سالها است. ایشان در ابتدا به ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی شهید مصطفی چمران میپیوندد و پس از شهادت دکتر و انحلال ستاد وارد لشکر 27 محمد رسول الله (ص) میشود و در بسیاری از عملیاتهای مهم همچون بیت المقدس، والفجر8 و کربلای پنج حضور داشته است. او پس از شهادت شهید صفرخانی به سمت فرماندهی گردان شهادت رسید. مصطفی عبدالرضا به عنوان یک چریک و نیروی رزمی پیاده اطلاعات بسیار مهمی در مورد سیر اتفاقات جنگ و حال و هوای جبههها دارد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
یک بار با خنده و شوخی به او گفتم: «ببین، من آمپول نمیتونم بزنم.»
-:چرا؟
-:آخه... آخه من از آمپول می ترسم خنده اش گرفته بود با تعجب گفت:«میترسی؟ رزمنده و ترس از آمپول؟»
-:ما خانوادگی از آمپول وحشت داریم.
-:مرد حسابی بدن تو این همه ترکش خورده و عین خیالت نبوده؛ حالا از یه سوزن باریک میترسی؟
-:آخه اون ترکش بود یه لحظه بهم خورد. در ضمن نمی دیدم ترکشا بهم می خوره. ولی سوزن آمپول رو دارم میبینم که می آری جلو و می خوای بزنی.
-:دستور پزشکه باید بزنم
با خواهش من، قرار شد سرم را به من وصل کند و آمپول را داخل سرم بزند.
نظرات