«بار دیگر شهری که دوست میداشتم» اثری لبریز از اشکهایی است که روی نامههای یک عاشق چکیده باشد.
این اثر همه حرفهایی است که با یک سلسله توصیفات نفسگیر از زبان پسری بازگو میشود که از تنها محبوب دنیای کوچکشان دور افتادهاست و هلیا، دختر رویاهای آنان است که نامش را نیز نادر ابراهیمی برایش برای اولینبار طراحی و در این کتاب استفاده کرد.
عشق، دلبستگی، دلتنگی، حسرت و حجم وسیعی از آرزو و آرمان را کوتاه و دوست داشتنی مطالعه کنید درست مثل وقتی که به عبور نسیم از روی برگهای بیدهای مجنون نگاه میکنید.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
((هلیا! من هرگز نخواستم که از عشق افسانهیی بیافرینم؛ باورکن! من میخواستم که با دوستداشتن زندگیکنم __ کودکانه و ساده و روستایی. من از دوستداشتن، فقط لحظهها را میخواستم. آن لحظهیی که تو را به نام مینامیدم.))
نظرات