کتاب «این خانه فروشی نیست» ماجرای حصر 83 روزه شهر آمرلی است. یک شهرک شیعه نشین که در سال 1393 توسط نیروهای تکفیری داعش در یک محاصره کامل درآمد و مردم این شهر هیچگونه دسترسی و راه خروج از شهر نداشتند. با حماسه رزمندگان این شهر داعش نتوانست به داخل شهر ورود پیدا کند اما با بارش بیامان خمپاره و حمله ماشینهای انتحاری به شکل جدی شهر را در خطر سقوط قرار دادند. در اینجا بود که ناگهان یک قهرمان پا به عرصه میدان گذاشت. این قضیه یکی از شاهکارهای حاج قاسم سلیمانی در دوران مبارزه با داعش است که شجاعانه خود را با هلی کوپتر به داخل این شهر محاصره شده رساندند و با هماهنگ سازی نیروهای مردمی و اجرای یک طرح عملیاتی با نیروهای حشدالشعبی در آخرین لحظات به داد این مردم مظلوم رسیدند و دشمن را از اطراف شهر بیرون کنار زدند و مردم در تاریکترین لحظات عمرشان رنگ امید را دیدند و بوی حیات و پیروزی را استشمام نمودند. در این کتاب با روایت مهدیه داوودی و عکسهای ماندگار سعید فرجی همراه میشویم تا ماجرای این روایت دفاع جانانه از این شهر را شاهد باشیم و یکی دیگر از صفحات درخشان کارنامه شهید حاج قاسم را به استناد تصاویر به نظاره نشینیم.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
تراکتورها را کار انداخته بودند تا برای مردم آب ببرند اما کفاف نمیداد. بزرگترها گرسنگی و نداری را میفهمیدند و تحمل میکردند اما بچهها نه مادر بیچاره که نمیتوانست به نوزادی که هنوز غذاخور نشده بفهماند شیر خشک ندارد معلوم هم نبود چه وقت دوباره یکی پیدا شود و برایشان یک قوطی شیرخشک بفرستد که شریکی استفاده کنند. مادرها به بچهها آب جوشیده و شکر میدادند؛ آب قند یا قند داغ معروف چاره دیگری هم نبود. وعده غذایی هم شده بود هر بیست و چهار ساعت یک بار داعش گاهی کورکورانه خمپاره میانداخت بیشتر مردم از گرما در خانه پناه گرفته بودند و این انفجارهای گاه و بی گاه به جایی برنمیخورد و تلفات چندانی نمیگرفت. رونق شهر سروصدای بچه هاست. اما روزها کوچه ها خالی از بچه و رفت و آمد بود انگار گرد مرده روی شهر پاشیده باشند. فقط تق تق گلوله بود و گهگاهی سوت خمپاره چند باری هم بیمارستان گلوله خورد. خوشبختانه کسی در بیمارستان نبود؛ نه دارویی داشت و نه تجهیزات سالمی.
نظرات