کتاب «ایرج» یازدهمین جلد از قصههای شاهنامه است که توسط آتوسا صالحی نگاشته شده است. ایرج فرزند فریدون شاه بود. پادشاهی که توسط ضحاک ماردوش به زندان افتاد اما به همت کاوه آهنگر نجات یافت و ضحاک را به هلاکت رساند. فریدون سه پسر به نامهای تور، سلم و ایرج داشت. ایرج کوچکترین پسر او که بیش از برادرنش شیفته و همراه پدر بود. فریدون تصمیم داشت پس از خود سرزمینش را میان این سه برادر قسمت کند و هر کدام را حاکم ناحیهای بگمارد اما بیم این را داشت که حرص و طمع مانع از تحقق این آرزو گردد. برخلاف دو برادر بزرگتر ایرج میلی به پادشاهی نداشت و دوست داشت از دانش و تجربه پدر بهره ببرد. فریدون سه فرزند خود را به سوی سروشاه پادشاه یمن فرستاد. در طی این سفر اتفاقات و ماجراجوییهای بزرگی رخ میدهد که اثبات میکند ایرج شایستهترین فرزند پادشاه است اما همین مساله آتش کینه و حسادت را در برادران شعله ور میسازد.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
روزی آفتابی است. پدر مرا به باغ میبرد و تمام ماجرا را برایم میگوید. می گوید پیشگویان ضحاک از روزی گفته بودند که فرزند آبتین تاج شاه را بر سر میگذارد و مادرش فرانک از ترس زیردستان ضحاک او را به مرغزاری میبرد و آنجا گاوی به نام برمایه، که هر مویش به رنگی بوده است بزرگش میکند از نبردش با ضحاک میگوید و از جنگهایش می گوید. هرگز در خواب هم نمیدیده است که روزی بتواند در برابر ستمکارترین و نیرومندترین فرمانروای جهان بایستد و این مرز و بوم را از تاریکی وجودش پاک کند و میگوید اکنون باید قدر این آرامشی را که چون بالهای عقاب بر سرمان سایه انداخته بدانیم. میگوید برای من و برادرانم آرزوهای خوبی در سر دارد میگوید میخواهد هر یک فرمانروای سرزمین خود باشیم و میداند که سزاوار این بخششیم.
نظرات