اگر ایدۀ درخشانی برای یک استارتاپ دارید یا میخواهید سازمان خود را به بهترین شکل اداره کنید، احتمالاً تا این لحظه کتابها و مقالات زیادی در این زمینه خواندهاید. این کتابها عموماً توسط نویسندگان موفق و کارآفرینان مشهور منتشر شدهاند، اما بیشتر آنها به تکنیکهای کسبوکار و افزایش سود میپردازند. پس مدیریت چه؟ اگر قرار است افراد و کارشناسان شما این تکنیکها را بهکار بگیرند، پس نقش شما در رهبری کردن این سازمان چیست؟
کتاب «انگیزۀ رهبری» روی همین موضوع کمتردیدهشده دست میگذارد و شما را دعوت میکند تا به چیزی توجه کنید که اغلب مدیران از آن غافل میمانند. شما به عنوان شخصی که این کسبوکار را هدایت میکند، وظیفه دارید در وهلۀ اول خود را محک بزنید؛ چراکه شما الگوی تمام افراد این مجموعه هستید و مثل ریشههای درخت، شاخهها را تغذیه خواهید کرد. این کتاب شما را به چالش میکشد تا ببینید اصلاً برای چه میخواهید مدیر باشید؟ مهمترین دستاورد این موقعیت شغلی و حرفهای برای شما چیست؟ و اینکه با چه انگیزهای تصمیم گرفتهاید رهبری کنید؟! پاسخ این نویسنده به این سوال، دو انتخاب را پیش روی شما قرار میدهد: یا میخواهید به نفع خودتان کار کنید، یا به نفع سازمان خود. اولی رهبری پاداشمدارانه است و دومی رهبری خدمتگزارانه. تفاوت این دو مورد بسیار روشن است.
«پاتریک لنچونی» نویسنده و کارآفرین حوزۀ موفقیت، این حقیقت تلخ را جلوی چشم شما قرار میدهد که شما در عمق وجودتان، یا قدرت و ثروت و نفوذ را در اولویت قرار میدهید، و یا در هر شرایطی آمادۀ فدا کردن منافع خود برای ارتقای سازمان هستید. البته هیچ رهبری صددرصد تلاش خود را به پاداش یا خدمت اختصاص نمیدهد. به همین دلیل این کتاب به شما اشتباهات رایج در رهبری، تلههای ذهنی موجود در این مسیر و مهارتهای لازم برای غلبه بر انگیزههای خودخواهانه را نشان میدهد؛ سپس به شما کمک میکند با کسب مهارتهای لازم و استفاده از تواناییهای فردی، خود را در این طیف به یک رهبر خدمتگزار نزدیک کنید.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«تعداد زیادی از مدیرعاملهای بسیار بااستعداد را دیدهام که فرصت رهبری سازمانهایشان را به باد دادهاند، چون شغلشان را تفریحگاهی برای کنجکاویها و تمایلاتشان میدیدهاند. شاهد بودهام آن دسته از مشکلات واقعی را که برایشان هیجانانگیز نبوده است، نادیده گرفتهاند و از موقعیتهایی گریزان بودهاند که نوید افتخار، شهرت یا لذت را نمیداده است و اعتراف میکنم من هم در دوران رهبری پاداشمدارانهام، پرهیز از این چیزها را در خودم دیدهام. اتفاق خوشایندی نیست و روی سازمان و افرادی که رهبری میکنیم تأثیر فراوانی میگذارد.
از سوی دیگر این را هم شاهد بودهام که رهبران نسبتاً معمولی سازمانشان را به چنان موفقیتی رساندهاند که کسی انتظارش را نداشته است؛ چون این رهبران باورشان این بوده است که مسئولیت انجام پیشپاافتادهترین و آزاردهندهترین وظایف و کارها بر عهدۀ آنهاست. چنین رهبرانی میدانند که سخنرانی کردن و در کانون توجه بودن، فقط بخش کوچکی از کارشان است و وظیفۀ واقعی آنها جان کندن هرروزه برای ادامۀ حرکت سازمان در مسیر درست است.
باز هم میگویم هیچکدام از ما رهبری بیعیبونقص نیستیم. همۀ ما وسوسه میشویم که به دنبال پاداش باشیم و به دنبال فرصتهایی باشیم که از آنها لذت میبریم و هر چیز خستهکننده یا ناخوشایندی را نادیده بگیریم و گاهی اسیر این وسوسهها میشویم؛ ولی با گذشت زمان آنهایی که رهبری مسئولانه را در خود نهادینه میکنند، حتی اگر پیش از این انگیزههای پاداشمدارانه داشتهاند، کمکم به فعالیتها و موقعیتهایی که زمانی خستهکننده و ناخوشایند میدانستند، به چشم کار واقعی رهبری فداکار نگاه میکنند و سرانجام، کمکم از انجامشان لذت میبرند.»
نظرات