تاریخ پُر از اتفاقات ترسناک است، اما حداقل میتوانیم آنها را با شوخی و خنده برای هم تعریف کنیم! این همان کاری است که کتاب «انقلابهای فرانسه» انجام میدهد. این کتاب درباره دورهای از تاریخ اروپاست که چرخ قدرت چرخید و نوبت فرانسه رسید؛ همان دورهای که ناپلئون بناپارت از آن سربرآورد. اما هیچکس نمیداند پشت این تاریخسازیها چقدر خون ریخته شد و چه کارهای وحشتناکی که نکردند. این کتاب که چهارمین جلد از مجموعه «تاریخ ترسناک» است، سه انقلاب مهم فرانسه در دوران پس از رنسانس را با حواشی عجیب و جالبش پوشش میدهد؛ از قدرت گرفتن جوانی که بعدها به بزرگترین نابغه نظامی اروپا تبدیل شد، تا انفجار خشم مردم از گرسنگی و بیعدالتی، و سرنگونی پادشاه ظالمی که سرش به زیر گیوتین رفت. «تری دیری» نویسنده این کتاب وقایع تاریخی نایاب را دستچین کرده و با زبان طنز خودش، آن را برای ما تعریف میکند. از عصر تاریکی که دوره سلطه و ظلم کلیسا به مردم بود شروع به خواندن تاریخ کشوری میکنیم که در آن «رنسانس» شکل گرفت، هنر تحول بزرگی پیدا کرد و فلاسفه تاثیرگذاری را پرورش داد. در قرنهای بعد خودخواهی و استبداد ملکهها و پادشاهان را شاهد هستیم و مردمی که برای پس گرفتن حق خود، از روشهای بسیار خشونتبار و حالبههمزنی بهره میگیرند!
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«سر «مارکی دو سَنکمارس» در روز ۱۲ سپتامبر ۱۶۴۲ از بدنش جدا شد. جرمش چه بود؟ او به کمک یکی از دوستانش به نام «دوتو» برای قتل کاردینال ریشیلیو نقشه کشیده بودند. وقتی سنکمارس اعدام شد، ریشیلیو نامهای به لویی سیزدهم نوشت و در آن از او قدرت بیشتری خواست. شاه هم جواب داد: «باشه!» ریشیلیو از این پاسخ خیلی خوشحال شد؛ یعنی آنقدر که داشت از خوشحالی میمرد. در حقیقت او دو هفته بعد سرش را بر زمین گذاشت و مرد. البته به قتل نرسید، بلکه در اثر ابتلا به ذاتالریه جان سپرد. اما لابد روح سنکمارس بدبخت حسابی از این بابت دلخور بود. او برای قتل ریشیلیو توطئه چید و به همین دلیل اعدام شد. اما اگر فقط سه ماه دندان روی جگر گذاشته بود، کاردینال کذایی خودش میمرد و سنکمارس زنده میماند. مردم با افروختن آتش، مرگ ریشیلیوی حقهباز و بیرحم را جشن گرفتند. شش ماه بعد، شاه لویی سیزدهم هم دلش برای وزیر عزیزش تنگ شد و مرد.»
نظرات