کتاب «آش آشتی کنان» از مجموعه یک داستان تخیلی با مفاهیم قرآنی نوشته کلر ژوبرت است. در این قصه شیرین به یک روستای کوچک میرویم. جایی که دو بزرگ ده یعنی شعبان پیر و قربان پیر مدام با یکدیگر درگیر هستند و میخواهند به هم اثبات کنند که بهتر و برتر هستند. اختلاف و نزاع میان این دو نفر به قدری بالا میگیرد که قربان پیر به نوه ها و فرزندانش دستور میدهد سنگ و چوب جمع کنند تا خاندان شعبان پیر را از روستا بیرون بیاندازند. اما ماهک نوه باهوش و مهربان قربان پیر نمیخواهد این اتفاق تلخ بیافتد. چون با فرزندان شعبان پیر دوست و هم بازی است پس تصمیم میگیرد میان این دو نفر با یک نقشه تمیز آشتی برقرار کند. این داستان به کودکان میآموزد آشتی و ایجاد الفت میان برادران دینی چقدر کار نیکو و پسندیده ای است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
قربان پیر زیر لب غر زد. دور خودش چرخید و گوشهی سبیلش را جوید پا به زمین کوبید و گفت:«حالا میروم به شعبان خان ثابت کنم که من از او مهربانتر ترم.» همه از خوش حالی بالا و پایین پریدند یکی پرسید:«حالا با این همه سنگ و چوب چه کار کنیم؟» قربان پیر فکری کرد و گفت:«حالا که من این قدر مهربانترم میخواهم به همه شام بدهم.» آن وقت دستور داد سنگها را به شکل دایره بچینند و وسط شان آتش روشن کنند تا آش آشتی کنان بپزند. ماهک با خوش حالی توی بغل پدربزرگش پرید و گفت:«یک آش خوشمزه ترتر!»
نظرات