کتاب یک صدف و ده مروارید با ترجمه محمد نادری و منتشر شده از نشر امیرکبیر است. این مجموعه از نوزده داستان کوتاه، دریچهای است به دنیای ادبیات کلاسیک انگلیسی، داستانهایی که با ظرافت و دقت فراوان از دل تاریخ و فرهنگ سرشار از معنا برمیخیزند. در انتخاب این آثار، استاد کرسی ادبیات انگلیسی دانشگاه آکسفورد، درک هادسن، نقطه عطفی برای گردآوری گلچینی از بهترین نوشتههای یک دوره بیست و پنج ساله بوده و محمد نادری با وفاداری به متن اصلی، همچون هنرمندی ماهر، روح و رنگ اصالت آنها را به زیبایی به فارسی آموخته است.
داستانهایی که در این مجموعه حضور دارند، هر یک چون صدفی پر از درخشش و اسرار، نگاهی نو به ابعاد مختلف انسانیت ارائه میکنند. از موضوعات انسانی، اجتماعی و روانشناسی گرفته تا پیچیدگیهای عشق، فداکاری و تلاش برای شکوفایی وجود، هر حکایت حامل پیامی است شنیدنی و اندرزآموز. خواننده در هر صفحه همچون در مسافرتی گرم و دلنشین با تاریخ و فرهنگ مواجه شده و در دریای واژهها، مرواریدهایی بیبدیل از بصیرت و نگاهی ژرف به زندگی مییابد.
محمد نادری با قلمی استادانه و احساسی عمیق، توانسته است آثار را طوری ترجمه کند که هم اصالت متن اصلی حفظ شده و هم مفاهیم و پیامهای اخلاقی و انسانی با زبانی روان و دلنشین به خواننده منتقل میشود. این کتاب، علاوه بر ارائهٔ داستانهای کلاسیک، فرصتی است تا نسلهای جدید بتوانند با اندیشه و تجربههای گذشته آشنا شده و از آنها درس بگیرند. «یک صدف و ده مروارید» پاسخی است به جستجوی ذهن و دل عاشقان ادبیات، دعوتی به تأمل و سفری در بطن ارزشهای بیزمان زندگی و انسانیت.
این کتاب را به کسانی پیشنهاد میکنم که به ادبیات کلاسیک و داستانهای کوتاه علاقه دارند و به دنبال درک عمیقتری از مفاهیم انسانی و فلسفی هستند. برای خوانندگانی که از طریق آثار اصیل و ارزشمند میخواهند نگاهی نو به گذشته و ارزشهای انسانی داشته باشند، این مجموعه انتخابی بینظیر خواهد بود.
این خاطره ها همه شادی آور و شعف انگیز بودند. یک بار وقتی در یک بعد از ظهر گرم تابستان از برابر راسته جواهرفروشان ثروتمندی میگذشت که با هم درباره قیمت ها معادن طلا سنگ های الماس و گزارش های رسیده از آفریقای جنوبی بحث میکردند یکی از آنان با دیدن او انگشت سبابه بر یک سوی بینی گذاشت و گفت: «هام - م - م - م .» بله ، همین هام - م م و بس؛ به وسیله یک غرغر یک سقلمه ملایم با آرنج، گذاشتن انگشت سبابه بر یک سوی بینی و یا یک وزوز که از هنگام عبور از برابر اولین جواهر فروشی شروع و به سرعت تا آخرین مغازه در هاتن گاردن پیچید، همه از عبور او در آن بعد از ظهر گرم آگاه شدند. اوه ... البته این موضوع مربوط به سال ها پیش بود ولی یاد آن روز هنوز توی دلش قند آب میکرد؛ آن علامت ها و پچ پچها برای او فقط یک معنی داشت: «نگاهش کنید، الیور جوان - جواهر فروش تازه کار - دارد از راسته عبور میکند.
نظرات