کتاب گرای باقر نوشته امیرحسین انبارداران، مجموعهای از خاطرات شفاهی باقر نیک سخن، دیدهبان لشکر ۱۷ امام علی بن ابیطالب (علیهالسلام)، است که در دوران دفاع مقدس نقش مهمی ایفا کرده است. این اثر، که توسط نشر شهیدکاظمی منتشر شده، با نثری روان و تأثیرگذار، روایتگر زندگی یک نوجوان شجاع است که در دل سختترین لحظات جنگ، به مقاومت و ایثار روی آورد.
باقر نیک سخن، از سنین نوجوانی وارد جبهههای نبرد شد و طی هشت سال دفاع مقدس، با دیدگاهی متفاوت از برجکهای دیدهبانی، صحنههای پرهیجان جنگ را از نزدیک مشاهده کرد. این کتاب، نه تنها خاطرات شخصی یک رزمنده را بازگو میکند، بلکه تصویری زنده از روحیه مقاومت، اتحاد و همبستگی مردم ایران در برابر دشمنان را به نمایش میگذارد. امیرحسین انبارداران با استفاده از خاطرات دستاول و روایتهای دقیق، لحظاتی پرتنش و سرنوشتساز جنگ را به تصویر کشیده است؛ از تصمیمهای حیاتی در شرایط بحرانی گرفته تا رویارویی با تانکهای دشمن که هر لحظه میتوانست سرنوشت جانهای بسیاری را تغییر دهد.
«گرای باقر» علاوه بر نمایش دلاوریهای یک دیدهبان، فرصتی برای بازخوانی ارزشهای والای انسانی همچون وفاداری، شجاعت و همدلی است. این کتاب نه تنها برای علاقهمندان به دفاع مقدس و پژوهشگران تاریخ معاصر، بلکه برای هر فردی که به دنبال داستانهایی واقعی و الهامبخش از دوران جنگ است، اثری خواندنی و تأثیرگذار محسوب میشود. «گرای باقر» شما را به سفری در دل تاریخ ایران میبرد و تصویری روشن از مقاومت یک ملت در برابر سختترین چالشها ارائه میدهد.
کتاب گرای باقر را به علاقهمندان به تاریخ دفاع مقدس، پژوهشگران حوزه جنگ ایران و عراق، و کسانی که به دنبال روایتهای واقعی و الهامبخش از دلاوریها و مقاومت انسانی هستند، پیشنهاد میکنم. این اثر همچنین برای کسانی که به ادبیات معاصر ایران علاقه دارند، انتخابی ارزشمند است.
قرار شد روزانه یک گلوله ۱۳۰ از ارتش سهمیه بگیریم. خمپاره های ۶۰، ۸۱ و ۱۲۰ هم خودمان داشتیم چند تانک هم عقب بود که قرار شد با گرای ما چند گلوله توپ بفرستند، این گونه میشد خط را کمی گرم کنیم هم زمان، شناسایی خودمان را هم داشتیم و از آن بالا تردد دشمن را رصد میکردیم مثلاً من برنامه ریزی کرده و خودروی دشمن را که ویژه حمل یخ بود رصد میکردم تعداد قالب های یخ اختصاص یافته به هر نقطه از خطشان را ثبت میکردم تا نحوه استقرار نیروهای دشمن مشخص شود.
روزی که آقا مهدی برای تشکر از احداث دکل و تپه ها با بچه های دیدبانی جلسه گذاشت وقتی گزارش مرا از تعداد قالبهای یخ نیروهای دشمن شنید تحسین برانگیز گفت: «از آقا باقر یاد بگیرید که چقدر قشنگ گزارش می دهد. بفهمید وقتی میگوید چهار تا قالب یخ یعنی در خط چند نیرو هست، ما از این حجم یخ و آب می فهمیم دشمن در فلان نقطه چه تعداد نیرو دارد.
حدود چهل سال از آن روز گذشته و تشویق آقا مهدی زین الدین همچنان در جانم شادی می آفریند. شاید همین تشویق به یادماندنی آقا مهدی بود که باعث شد با پیگیریهای بزرگواری به نام آقای «کوچکی» اردیبهشت ۱۳۶۲ پاسدار بشوم. الحمد لله که شدم پاسدار جنگ؛ پاسدار شهری نبودم که یک دنیا تفاوت باشد میان او با پاسدار جنگ
آقا مهدی تا وقتی زنده بود، آن قدر به من لطف داشت که حس میکردم سوگلی اش هستم و همیشه شرمنده اش؛ نامه دستی مینوشت برای تدارکات، تا «رضا زند» به من کفش کتانی ساق بلند بدهد.
نظرات