کتاب پاییز پدرسالار اثر گابریل گارسیا مارکز، نویسنده برجسته کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات، که با ترجمه حسین مُهری توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است، شاهکاری در حوزه ادبیات سیاسی و رئالیسم جادویی به شمار میرود. این رمان روایتی پیچیده و چندلایه از قدرت، تنهایی و زوال است که داستان دیکتاتوری کهنسال را در کشوری نامعلوم در کارائیب به تصویر میکشد.
مارکز با نثری شاعرانه و در فضایی سورئالیستی، داستان را از کشف جسد دیکتاتور آغاز میکند و در شش فصل، با صداهای متعدد راویان مختلف پیش میبرد. او در این اثر بهطور عمیق به تحلیل روابط قدرت و تأثیر آن بر روابط انسانی و اجتماعی میپردازد، و با مهارت تمام، مرز میان واقعیت و خیال را درهم میآمیزد.
این رمان با بهرهگیری از عناصر رئالیسم جادویی، تصویری نمادین از قدرت مطلق و تنهایی عمیق حاکمان خودکامه ارائه میدهد. روایت در فضایی از افسانه و حقیقت جریان دارد و به تشریح نحوه شکلگیری روابط قدرت در یک سیستم فاسد و خودکامه میپردازد.
ترجمه حسین مهری توانسته است با حفظ لحن شاعرانه و پیچیدگیهای زبانی متن اصلی، روح حاکم بر داستان را به خواننده فارسیزبان منتقل کند. این کتاب نه تنها روایتی از استبداد سیاسی، بلکه تأملی عمیق بر ماهیت قدرت، تنهایی انسان معاصر و پوچی حکومتهای خودکامه است که برای علاقهمندان به مسائل قدرت و تأثیر آن بر زندگی فردی و اجتماعی، اثری خواندنی و تأملبرانگیز محسوب میشود.
کتاب پاییز پدر سالار به علاقهمندان به ادبیات معاصر، پژوهشگران تاریخ و جامعهشناسی، و کسانی که به تحلیل مسائل قدرت و روانشناسی شخصیتها علاقه دارند، پیشنهاد میشود. این کتاب برای کسانی که به درک پیچیدگیهای روابط انسانی و اجتماعی میپردازند، مناسب است.
در این کاخ با آن درهای بزرگ گشوده اش که بی نظمی افسانه ای اش، مانع میشد
کسی تشخیص دهد دولت کجاست سگ صاحبش را نمیشناخت و هیچ کس نمیدانست کی از کی دستور میگیرد آقای خانه نه تنها در این بازار مکاره غم بار شرکت میجست بلکه آن را به جنب و جوش میآورد و رهبری میکرد؛ زیرا همین که چراغهای اتاق خوابش، پیش از آنکه خروسها بنای خواندن گذارند روشن میشد. شیپور بیدار باش پاسگان ریاست جمهوری خبر برآمدن روز نو را به سربازخانه مجاور الکنده میفرستاد و سربازخانه آن را برای پایگاه سن خرونیمو تکرار میکرد و پایگاه برای در بندر و در آن را به شش شیپور بیدار باش پی در پی میرساند که نخست شهر، سپس تمامی کشور را بیدار میساختند و در این گیرودار او روی سطل ادرار نشسته بود و اندیشه میکرد ضمن آنکه میکوشید با دست هایش، وزوز خیزان گوش هایش را خفه کند و ضمن آنکه به عبور چراغ های کشتیها بر دریای هوسناک، دریای زبرجدگون که در آن اعصار شکوه و جلال هنوز از پنجرهاش قابل رؤیت بود مینگریست.
نظرات