کتاب من یک پایین شهریام اثر اسماعیل امینی است که از خاطرات گذشته مردمان قدیم شهر تهران نوشته است. این کتاب را جام جم به چاپ رسانیده است.
نویسنده در معرفی کتاب چنین مینویسد:
اسم این کتاب را گذاشتم من یک پایین شهری ام چون مجموعهای است از روایتهای زندگی و مردم پایین شهر تهران همان جایی که من زندگی کردهام برای این که به نظرم رسید بسیاری از گوشههای زندگی، رخدادهای جزیی و آدمهای معمولی شاید هرگز توجه کسی را جلب نکنند مثل انبوه برگهای زرد پاییزی که با همه زیباییشان زیر پای رهگذران میمانند و له میشوند.
برخی از این یادداشتها روایت من است از تجربههایم در موقعیتهای مختلف و درباره انسانها چه آنها که دوست داشتنی هستند و چه آنهایی که چندان خوشایند نیستند اما به یاد ماندنیاند. از سالیانی که در میان مردم پایین شهر زیستهام و طبعاً از چشماندازی که حاصل این نوع زندگی است.
کتاب «من یک پایین شهری ام نگاهی است از نزدیک به انسان و به رنج و شادی و سخت و آسان گذران روزگارانی در همین نزدیکیها و در میان همین مردمی که با ما زندگی میکنند.
به همه علاقهمندان تاریخ شفاهی و معاصر و مردمی.
اواخر دهه چهل بود و من دانش آموز ابتدایی بودم رضا و اکبر همکلاسی من بودند. پدر رضا، معتاد بود و مواد مخدر میفروخت. تقریباً هر سی چهل روز یک بار مأموران کلانتری به خانه شان میریختند و پدرش را با دوسه نفر دیگر می گرفتند و میبردند و چند روز بعد پدر رضا آزاد می شد و بر می گشت.
پدر اکبر، سیدی معمم بود و دفتر عقد و ازدواج داشت. یک بار آخر شب بود که چند نفر لباس شخصی به خانه شان آمدند و سید را با خودشان بردند. پدر اکبر دیگر برنگشت و مادرش مجبور شد برود رختشویی کند و دلاک حمام بشود و برادر بزرگترش ترک تحصیل کرد و رفت شاگرد کفاش شد.
میگفتند: بابای اکبر سیاسی بوده بزرگ ترها میگفتند زیاد با اکبر حرف نزنید چون ممکن است برای ما هم دردسر درست بشود. اکبر هم هیچ وقت درباره بابایش حرفی نزد.
در همان روزگار گاهی یکی از معلم ها وسط سال تحصیلی، غیبش می زد. بعد پچ پچ می افتاد که سر کلاس حرف سیاسی زده و رفته آب خنک بخورد.
نظرات