زندگی انبیاء الهی داستانهای زیبایی را برای ما به یادگار گذاشته و درسهای مهمی در آنها نهفته است. زندگی پیامبر اسلام (ص) نیز سراسر شگفتی است و این ویژگی در نزدیکان و صحابۀ حضرت نیز اثر عمیقی داشته است. در این مطلب دربارۀ یکی از نزدیکترین همین یاران میخوانیم که با بخشی از تاریخ صدر اسلام پیوند خورده است.
کتاب «مسافر حبشه؛ مقداد» از مجموعه کتاب کودک «دوستان پیامبر (ص) و علی (ع)» است و از زندگی مقداد، شخصیت بزرگ و یاور همیشگی پیامآور رحمت برایمان میگوید. این کتاب به بخشی از تاریخ ابلاغ دین اسلام میپرداز که سه سال بعد از بعثت، حضرت رسول از طرف خداوند مأمور میشوند تا نبوت خود را آشکار کنند. در این هنگام بزرگان قبیلۀ قریش که آرمانهای انسانی و عادلانۀ ایشان را علیه منافع خود میدیدند، شروع به آزار و شکنجه و کشتار یاران حضرت کردند و نبی خدا تصمیم گرفتند گروهی از یاران وفادار خود را نزد پادشاه کشور همسایه بفرستند.
«مجید ملامحمدی» در داستان خود به زیبایی نشان میدهد که چطور «مقداد»، همراه و دوست فداکار اهل بیت، با ایمان و شناخت نزدیکی که از دین اسلام دارد، موفق میشود حمایت نجاشی پادشاه مشهور حبشه را به دست بیاورد و او را به دین اسلام دعوت کند. اما سران قریش که امروعاص را برای کارشکنی فرستادهاند، تصمیم میگیرند نقشۀ تازهای برای نابودی این پیمان طرح کنند.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
«سی و سومین سال هجرت بود. مقداد در باغ خود در محله جُرف زندگی میکرد اما دلش پیش امام علی (ع) بود. هرگاه که نیاز میشد، به دیدنش میرفت و اگر لازم بود، پیشتاز دفاع از ایشان میشد. فتنهها و آشوبهای زمانه زیاد شده بود. امام علی (ع) حقّ خلافت نداشت و نباید سخنی در مخالفت خلیفۀ زمانه میگفت. غریبانه در مدینه زندگی میکرد. تلاش هر روز امام، کار در نخلستان بود و حفر چاه آب برای مردم و آباد ساختن زمینهای کشاورزی. یاران انگشتشمار امام یا در مبارزه با دستگاه حکومت بودند، یا در زندان و تبعید. خبری تلخ به امام رسید: «مقداد بن اسود در جرف از دنیا رفت!»
مقداد را غریبانه به مدینه آوردند و او را در قبرستان بقیع به خاک سپردند. او در هفتاد سالگی از دنیا رفته بود. درست در سالی که مدینه و مکه و شهرهای دیگر حجاز در بهت و خاموشی و مرگ به سر میبردند. خانوادهاش گفتند: «مقداد وصیت کرده و سی و شش هزار درهم از داراییاش را به حسن و حسین بخشیده... »
آن ایام زندگی مقداد پس از سالها رونق گرفته بود اما هرچه را که داشت در راه خدا داد تا دست خالی در میان قبر بخوابد. مرگ مقداد سرآغاز زندگی دوبارۀ او بود. در جنگ جمل مقداد زنده نبود. عمر مقداد کفاف نداد تا دوران خلافت امام على (ع) را ببیند. پسرش معبد در این جنگ گول مخالفان را خورد و به دام جنگ افروزان مدینه یعنی طلحه و زبیر افتاد و رودرروی امام علی (ع) و سپاهش قرار گرفت. معبد در جنگ جمل کشته شد، طلحه و زبیر نیز کشته شدند. سپاه امام علی (ع) به پیروزی رسید. وقتی امام از کنار کشتگان دشمن میگذشت، نگاهش به معبد افتاد. فرمود: «خدا رحمت کند پدر این شخص را که اگر زنده بود، رأی و نظرش بهتر از پسرش بود.»»
نظرات