کتاب مسافر انارستان، نوشته لیلا خجستهراد و منتشر شده توسط نشر حماسه یاران، داستان زندگی شهید عبدالنبی یحیایی را روایت میکند. این کتاب، بر پایه خاطرات نزدیکان و همرزمان شهید، تصویری واقعی از مسیری را ارائه میدهد که او را از یک نوجوان ساده روستایی به یک قهرمان جاودان تبدیل کرد.
عبدالنبی در روستای انارستان برازجان چشم به جهان گشود و از همان کودکی، در کنار پدربزرگش، حاج هرمز، تربیتی عمیق و معنوی یافت. او چوپانی میکرد، در کوهها و دشتها بزرگ شد، اما روحی بلند داشت که سرانجام او را به جبهههای نبرد کشاند. این کتاب، روایتی از مبارزه و فداکاری است؛ داستان مردی که ایمان و غیرتش را در میدان نبرد ثابت کرد و جاودانه شد.
شهادت، نه پایان، بلکه آغاز یک مسیر ابدی است؛ مسیری که از دل خون شهدا، چراغی برای نسلهای آینده میسازد. شهیدان به ما یاد میدهند که در راه حقیقت و آزادی، حتی جان هم قابل فدای است.
اگر به زندگینامه شهدا، ادبیات مقاومت و روایتهای واقعی از ایثار و شهادت علاقهمندید، مسافر انارستان انتخابی ارزشمند برای شماست.
مدتی بود که آرامش خانواده ی حاج هرمز و پسرهایش به خاطر عده ای از اهالی به هم خورده بود آنها به شکلهای مختلف باعث آزار و اذیتشان می شدند. گله شان را راهی زمینهای کشاورزی آنها می کردند.
گوششان هم بدهکار نبود و همین ماجراهای تازه ای را رقم می زد.
اولین پاییزی بود که کلاس درس انارستان راه افتاد معلمی جوان از برازجان آمده بود و توی یکی از چادرها به بچه ها درس می داد. سن و سال بچه ها یکی نبود از حسین که هفت ساله بود تا عبدالکریم که چهارده سال داشت سر کلاس مینشستند. جابر و دو پسر فرنگیس و دختر مختار و یکی دیگر هم بودند که با هم میشدند هفت نفر کتاب هایی که معلم با خودش آورده بود هنوز عکس شاه داشت.
بچه ها چند روز نگذشته چشمهای شاه را در آوردند و با خنده و شوخی آن را به هم نشان می دادند.
نظرات