کتاب لب خط نوشته سمیه جمالی، روایتی است از زندگی حسین بهشتی، یکی از رزمندگان بیادعا و قهرمان دوران دفاع مقدس. این کتاب، حاصل ۵۵ ساعت مصاحبه چهرهبهچهره با این راوی است و از کودکی تا پایان جنگ، لحظهبهلحظه زندگی او را با تمام فراز و نشیبهایش روایت میکند. نویسنده با قلمی صادق و بیواسطه، تلاش کرده تا قلب تپندهی خاطرات و رشادتهای حسین بهشتی را به تصویر بکشد و یاد و نام او را جاودانه کند.
حسین بهشتی، متولد ۱۳۴۰ در تهران، با شروع جنگ تحمیلی، بیدرنگ به پادگان امام حسین (علیهالسلام) پیوست و پس از گذراندن دورههای سخت آموزشی، به بخش مخابرات لشکر ۲۷ محمد رسولالله (صلواتالله) ملحق شد. او در طول جنگ، بهعنوان مسئول مخابرات این لشکر، نقشی حیاتی در هماهنگیهای ارتباطی و پشتیبانی عملیاتهای جنگی ایفا کرد. در این کتاب، از زبان خودش میخوانیم که چگونه در شرایط سخت و طاقتفرسای جنگ، با تمام وجود برای حفظ ارتباطات و هماهنگیهای جبهه تلاش میکرد. او از روزهایی میگوید که حتی یک لحظه غفلت میتوانست به قیمت جان رزمندگان تمام شود و چگونه با عشق و ایثار، در خط مقدم پشتیبانی جنگ ایستاد.
اما جنگ تنها در میدان نبرد نبود؛ در پشت جبههها هم، در سکوت و بیادعایی، قهرمانانی بودند که با تمام وجود برای حفظ وطن تلاش میکردند. لب خط به ما یادآوری میکند که جنگ فقط شلیک گلوله و انفجار نبود، بلکه در پشت صحنه، در عرصههایی مثل مخابرات، رزمندگانی بودند که با جان و دل، پشتیبان جبههها بودند. حسین بهشتی و همرزمانش، با تمام وجود در این راه ایستادند و از هیچ تلاشی دریغ نکردند.
این کتاب، تنها روایت یک جنگ نیست؛ روایت عشق، ایثار و از خودگذشتگی است. روایت مردانی که خانوادههای خود را پشت سر گذاشتند و به جبههها شتافتند تا از خاک وطن دفاع کنند. روایت مادرانی که با چشمانی اشکبار، فرزندانشان را به جبهه بدرقه کردند و هر شب با دعا و اشک، منتظر بازگشتشان بودند. حسین بهشتی در این کتاب، از تأثیرات عمیق عاطفی جنگ بر رزمندگان و خانوادههایشان میگوید و یادآور میشود که جنگ، تنها جسمها را زخمی نکرد، بلکه قلبها را نیز به درد آورد.
پس از پایان جنگ، حسین بهشتی همچنان در راه خدمت به وطن ایستاد و مسئولیتهای مهمی مانند معاون راهبردی فرمانده کل سپاه پاسداران و رئیس سازمان بسیج مساجد و محلات کشور را بر عهده گرفت. اما آنچه در این کتاب میدرخشد، نه مسئولیتهای او، بلکه روحیهی ایثار و از خودگذشتگیاش است که در تمام لحظات زندگیاش جاری بود.
لب خط، کتابی است برای تمام کسانی که میخواهند عمق فداکاری و عشق رزمندگان دفاع مقدس را درک کنند. برای کسانی که میخواهند بدانند پشت هر پیروزی، چه رنجها و تلاشهایی نهفته است. این کتاب، یادآور تمام شهدایی است که در سکوت و بیادعایی، برای حفظ این سرزمین جان دادند و نامشان را با خون خود بر تارک تاریخ این مرز و بوم حک کردند.
خواندن این کتاب، سفری است به قلب تاریخ دفاع مقدس؛ سفری که در آن، با قهرمانانی آشنا میشویم که با عشق به وطن و ایمان به خدا، در سختترین شرایط ایستادند و از هیچ تلاشی دریغ نکردند. لب خط، نه فقط یک کتاب، بلکه یادگاری است از عشق، ایثار و از خودگذشتگی مردانی که نامشان همیشه در قلب این سرزمین زنده خواهد ماند.
این کتاب توسط نشر ۲۷ بعثت منتشر شده است.
لب خط برای تمام کسانی که به تاریخ دفاع مقدس، زندگی رزمندگان و نقش پشتیبانی در جنگ علاقهمندند، اثری ارزشمند و تأثیرگذار است. لب خط، کتابی است برای کسانی که میخواهند با قلب و روح رزمندگان دفاع مقدس همراه شوند و از عشق و ایثار آنان درس بگیرند.
یازده بهمن ۱۳۶۲ بود یک کوله سربازی برداشتم؛ پوتین، لباس خاکی و لباس زیرم را انداختم توی آن و رفتم راه آهن تک و تنها سوار قطار اندیمشک شدم.
از پادگان مأموریت سه ماهه به منطقه داده بودند. قبل از عملیات خیبر بود.
بعد از آن مانور دیگر به منطقه نرفته بودم.
با ماشین های راهی رفتم سمت پادگان دوکوهه کوله را پشتم انداخته بودم و همین جور که به سمت ساختمان میرفتم با خودم فکر میکردم بالاخره داری می روی جایی که از اول دنبالش بودی قرار بود بری جنگ فرستادنت برای آموزش و مربی شدی همه این لحظات از جلوی چشمم رد می شد؛ روزی که ثبت نام کردم که بروم کردستان و بجنگم روزی که امیدی اسمم را برای آموزش نوشت و سرنوشتم شد مخابرات خودم را نصیحت میکردم این تو و این راهی که دنبالش بودی حالا مسئولیتی جدی داری و اگر چیزهایی هست که دوست نداری باید تغییر بدهی در همین فکرها بودم که رسیدم ستاد لشکر رضا دستواره آنجا بود، حاج همت بود و امیدی خبر نداشتم قرار است بعد از عملیات خیبر جایگزین امیدی شوم معارفه رسمی در کار نبود رسیدم و گفتم: «حسین بهشتی هستم از پادگان امام حسین(علیهالسلام) اومدهم در خدمت مخابرات لشکر باشم.
ستاد لشکر یک راهرو بود با پنج اتاق یکی مال فرماندهی بود، یکی اطلاعات یکی هم آبدارخانه مخابرات هم یک اتاق داشت که بعداً نئوپان زدیم از وسط دو تا شد یک کانکس دواتاقه هم جلوی در مال مخابرات بود به اضافه یک استریک استریک تریلی هایی را میگویند که اسبش را باز کردهاند و فقط اتاقش روی پایه است درش از پشت باز میشد و بین ستاد و محوطه جنوبی روی زمین بود یک سری وسایل که از عملیات والفجر چهار باقی مانده بود مثل تلفن و بیسیم داخل این استریک ریخته بودند.
نظرات