دین اسلام با ظهور خود تعریفی جدید از زندگی ارائه کرد و جهانبینی تازهای را گسترش داد. در اسلام هر فرد به اندازه اشخاص دیگر ارزش دارد و این همان انسانیت است؛ یعنی ارزش معنوی جان انسانها. در دنیای مدرن که هجمههای دشمن از هر طرف عقاید دینی و به خصوص باورهای اسلامی را هدف قرار دادهاند، ما باید به دنبال ارتقای اسلام باشیم و آن را با چالشهای جدید همگام کنیم. کتاب «شناخت انسان» با همین هدف به نگارش درآمده و در هشت فصل مجزا به ابعاد مختلف وجود و حیات آدمها میپردازد. هر فصل از آن شامل مبحثی جداگانه است و سمت و سوی متفاوتی را دنبال میکند، اما در عین حال تمام این اجزا در خدمت یک کل مشترک تدوین شدهاند. «استاد علیاکبر پرورش» که یار دیرینه انقلاب اسلامی نامیده میشد و از دوران ستمشاهی در راستای ارتقای ارزشهای امام خمینی (ره) تلاش میکرد، با کولهباری از تجربه و کارنامهای درخشان از آثار تعلیمی و تحقیقی در باب دین اسلام و سیاست اسلامی، این جهان را وداع گفت. اما با این اثر و کتابهای دیگر این مجموعه، میتوانیم یاد و خاطره ایشان را زنده نگه داریم؛ همچنان که مقام معظم رهبری استاد پرورش را همواره در خط مقدم جبهه انقلاب به شمار خواهند آورد. فصل اول کتاب شناخت انسان، با مفهوم فطرت آغاز میشود و تمایل غریزی و درونی ما نسبت به حق و باطل را مطرح میکند. فصل دوم به شناخت خداوند میپردازد که مصداق حدیث «مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ ربَّه» از امیرالمؤمنین (ع) است. در بخشهای بعدی بر انواع شرک، مفاهیم اجتماعی و اهمیّت عبادت تمرکز دارد و ما را دعوت به شناخت خویشتن از طریق تأمّل در مواقع اضطرار و ناتوانی میکند. فصل نهایی نیز مفهوم دشمنی و عدوّت را با نگاه به اینکه بزرگترین دشمن انسان خودِ اوست، تشریح میکند و به نقد میکشد. ویژگی جالبی که این کتاب را خواندنیتر میکند، شیوایی قلم نویسنده، زبان ساده، استفاده بهجا از آیات و احادیث و همچنین بهرهگیری از اشعار عارفانه شاعران ایران اسلامی است.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانیم:
« میگوید اگر سوار کشتی شدند و موجی را دیدند، خالصانه خدا را میخوانند. اما به مجرّد اینکه نجات یافتند دوباره مشرک میشوند. چرا به این سرعت انسان مشرک میشود؟ شما در یک جاده یخزده پشت ماشین نشستهاید. جاده لغزنده است. پا را روی ترمز میزنید، یکباره ماشین به چپ و راست کشیده میشود و به سمت دره میرود. اینجا میگویید: «خدایا کار تمام شد!» همین که دارد به داخل درّه میرود، ماشین به سنگی میخورد و متوقف میشود. قبل از اینکه به سنگ برخورد کند، با اخلاص خدا را میخوانید؛ چون هیچ شائبهای در آن نبود. میدانید که هیچچیز نمیتواند به شما کمک کند. نه پول، نه مقام، نه فرزندان. اما همین که به سنگ خورد و نجات یافت میگوید: «اگر این سنگ نبود، من الآن ته دره بودم!» چقدر سریع انسان مشرک میشود! نمیگوید: «خدایا، از تو تشکر میکنم. این تو بودی که ماشین را به این سمت کشاندی و سنگ را سر راه من قرار دادی.»
نظرات