کتاب دید و بازدید اثر جلال آل احمد که از اولین آثار او نیز به حساب میآید به شرایط جامعه زمان خود میپردازد و انتقاد خود را نسبت به مسائل فرهنگی اجتماعی و آشفتگیهای کشور بیان میدارد.
جلال آل احمد در این کتاب مخاطبین را به دل فرهنگ و شرایط زندگی ایران در چند دههی گذشته میبرد و در کنار روایت ماجراها و شخصیت هایی جذاب، از تاریخ این سرزمین سخن می گوید. جلال آل احمد در این اثر نیز موفق به خلق داستانهایی شده که محدود به زمانهای خاص نیستند و برای همهی نسلها، حرفهایی برای گفتن دارند.
دید و بازدید شامل 12 داستان است که در اولین داستان روایت داستان جوان شاعری است که در اولین دیدار نوروزیاش به دیدن یک استاد ادبیات میرود و در ادامه ماجراهای شاعر جوان و استاد و سایر مهمانان را بیان میکند.
دومین داستان با نام گنج، از فرد فقیری میگوید که یک شبه ثروتمند میشود و یک شبه نیز فقیر میگردد.
در سومین داستان که با نام زیارت است به حکایت سادهدلانی میپردازد که آرزوی زیارت عتبات همهٔ عشق و آرزوی آنهاست. حکایت مردم قانعی است که درمقابل تمام ناملایمات زندگی مقاومت میکنند و با رنج و بدبختیای که گریبان آنها را گرفته میسازند و در مقابل نابرابریها و تضادهایی که با طبقات بالاتر جامعه دارند، هیچ فریاد اعتراضی برنمیآورند و تنها دلخوش به مقدسات و عقاید مذهبی کردهاند، بدون آنکه بدانند حقیقت قیام کسی که به زیارتش آنهمه مشتاقاند چه بوده است.
کتاب دید و بازدید را انتشارات امیرکبیر به بازار کتاب عرضه نموده است.
به علاقهمندان داستان کوتاه به ویژه قلم جذاب جلال آل احمد.
برف داشت بند می آمد؛ و دیگر جای پاهایم که روی برف می ماند به زودی نمی توانست خود را با دیگر قسمتهای پیاده رو همرنگ کند.
دست هایم را از روی آنچه به زیر بغل داشتم گذرانده بودم و به زور در جیب های شلوارم جا داده بودم یخه کت تابستانی ام را بالا کشیده، سرم را به درون آن فرو برده و به آهنگ پای دسته مشایعان تند می رفتم.
یکی دیگر به دسته مشایعان افزوده شد. این یکی از همین سپورهای بیکاری بود که جاروی دسته دار و بلند خود را لای شاخه های خشک و لخت یک چنار کوتاه کنار خیابان نهاده بود و در حالی که چپق خود را در جیب عقب خویش جابه جا میکرد به میان جمعیت فرو رفت.
از دور می دیدم با ورود او جنبشی در دسته افتاد، و کسانی جابه جا شدند. گویا آنهایی که شانه هایشان زیر دسته های تابوت تاول زده بود جا عوض میکردند و دسته طرف دیگر را به شانه دیگر خود میگذاردند و یا کسی جای خود را میخواست به آن تازه وارد بسپارد.... که یک مرتبه یک جنبش پرولوله تر.... و ناگهان تابوت از سر به میان خیابان خلوت سرنگون شد و... و همه فرار کردند.
نظرات