کتاب دختر نارنج و ترنج قصههایی از دل فرهنگ عامه ایران» اثری بینظیر است که نه تنها قصههای زیبای عامیانه ایرانی را به تصویر میکشد بلکه روح و جان آداب و رسوم، سنتها و حکمتهای مردمی را که نسل به نسل منتقل شدهاند، زنده میکند. این مجموعه در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ توسط سیدابوالقاسم انجوی شیرازی گردآوری شده و سپس با دقت و ظرافت توسط سیداحمد وکیلیان ویرایش و تدوین گردیده و توسط نشر امیرکبیر منتشر شده است. وکیلیان که سالها در کنار انجوی شیرازی فعالیت داشته و همچنین دوازده جلد کتاب در حوزه فرهنگ منتشر کرده است، سابقه طولانی سردبیری فصلنامه «فرهنگ مردم» را نیز دارد و از اعضای برجسته انجمن بینالمللی قصه و انجمن فرهنگی کشورهای تدوینکننده دایرهالمعارف قصههای ایرانی به شمار میآید.
این نسخه جدید کتاب با طبقهبندی دقیق و کدگذاری علمی، امکان دسترسی به اطلاعات تاریخی و ادبی منسجم و بررسی تطبیقی این قصهها را حتی در سطح بینالمللی فراهم آورده است. داستانهایی که در این کتاب روایت میشوند، نه تنها از منظر ادبی بسیار جذاب بوده بلکه بازمینه تاریخی و اجتماعی آنان، تصویری عمیق از باورهای مردمی، ارزشهای اخلاقی و اندیشههای پنهان در پس هر حکایت را به خواننده معرفی میکند. هر قصه دریچهای است به دنیایی از خاطرات، تجربیات و آموزههایی کهنه ولی سرشار از جان و روح فرهنگ ایرانی.
این اثر برای تمامی علاقهمندان به ادبیات عامه و فولکلور بومی ایران، پژوهشگران و دانشجویان رشتههای فرهنگ و مردمشناسی، و همچنین دوستداران قصههای سنتی و روایتهای شفاهی منبعی ارزشمند محسوب میشود. بزرگسالان و افرادی که میخواهند به عمق تاریخ ادبیات شفاهی کشور بنگرند، میتوانند از مطالعه این کتاب بهرهمند شوند و با آشنایی بیشتر با داستانهای هرمی از دل تاریخ و فرهنگ، نگاهی نو به ارزشهای دیرینه و اندرزهای زندگی داشته باشند.
در کل، دختر نارنج و ترنج علاوه بر ارائه قصههایی جذاب، پلی است میان گذشته و حال که بازتابدهندهی غنای فرهنگی و ادبی ایران میباشد و توصیه میشود هر کسی که علاقهمند به کشف ریشههای تاریخی و فرهنگی این سرزمین است، آن را در لیست مطالعههای خود قرار دهد.
این کتاب برای علاقهمندان به ادبیات عامه، قصههای سنتی و فولکلور توصیه میشود و همچنین پژوهشگران و دانشجویان حوزه فرهنگ و مردمشناسی که به بررسی باورها و حکمتهای مردمی علاقه دارند، میتوانند از آن بهرهمند شوند.
یک نفر تصمیم گرفت درباره مکر زنان کتابی بنویسد به نام «حیلة النساء». مشغول نوشتن کتاب شد. از قضا زنی گذارش افتاد آنجا. دید آن مرد درباره زن دارد کتاب مینویسد زن پرسید: چه مینویسی؟ مرد جواب داد: «می خواهم کتابی درباره زنان بنویسم به نام حیلة النساء که مردها بخوانند و فریب زنها را نخورند. زن گفت ای مرد تو خودت نمیتوانی فریب زنها را نخوری میخواهی کتاب بنویسی؟ مرد جواب داد من هیچ وقت فریب زنها را نمیخورم زن گفت خیلی خوب از او خداحافظی کرد و رفت مرد هم مشغول نوشتن شد. زن رفت هفت قلم خودش را آرایش کرد و رختهای خوبش را پوشید و آمد پیش آن مرد سلام کرد مرد جواب سلامش را داد.
آنوقت سرش را از روی کتاب بلند کرد چشمش افتاد به زن اما او را نشناخت. دید عجب زن خوشگلی است به ماه میگوید از کوه درنیا که من درآمدم یک دل نه صد دل عاشق زن شد پرسید تو دختر کی هستی؟» زن جواب داد: «من دختر قاضی شهر هستم مرد پرسید تو عروس شده ای؟» زن جواب داد: «نه هر کس به خواستگاری من میآید پدرم مرا عروس نمی کند. مرد گفت: «تو که به این زیبایی هستی چرا عروست نمیکند؟ زن گفت: «پدرم خیلی ایراد میگیرد. مرد گفت چه ایرادی میگیرد؟ زن گفت پدرم به خواستگاران من می گوید دخترم کور و کر و لال است خواستگارها هم که این حرف را میشنوند منصرف میشوند و کسی حاضر نمیشود با من عروسی کند. از قضا قاضی این
شهر دختری کور و کر و لال داشت. مرد گفت ای دختر من تو را میخوام تو زن من میشی؟ زن :گفت من حاضرم زن تو بشم ولی پدرم ایراد میگیرد و مرا به تو نمیدهد مرد جواب داد: من عاشق تو شدم بگو چکار باید بکنم؟ زن گفت: «اگر تو مرا بخواهی یادت میدم چکار کنی مرد قبول کرد و گفت: «هر کاری بگی میکنم.
نظرات