کتاب داستان همشهری (داستان: شماره 142)

کتاب داستان همشهری (داستان: شماره 142)

4.2

بانوی ماه: روایت‌ها و داستان‌هایی از زندگی فاطمی

مترجم:
عطیه حسینی
ناشر:
قیمت:
۲۵۰,۰۰۰
%۱۰
۲۲۵,۰۰۰
تومان
موجودی:
فقط 4 جلد
رده سنی:
عمومی
قالب:
داستان کوتاه
نوع جلد:
شومیز
قطع کتاب:
رقعی
صفحات:
۱۶۴
وزن:
۲۱۶ گرم

معرفی کتاب

مجله داستان همشهری شماره ۱۴۲ با عنوان بانوی ماه و داستان‌هایی از زندگی فاطمی منتشر شده است و به زندگی حضرت فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها) اختصاص دارد. در این شماره، روایت‌ها و داستان‌هایی از زندگی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) و تأثیرات معنوی ایشان در برابر الهه‌های دیگر فرهنگ‌ها مطرح شده است. یکی از داستان‌ها، «سربند سبز، چشم آبی» است که به قلم محسن امامیان به معجزه‌ای در بیمارستانی برای جانبازان جنگ تحمیلی در آلمان می‌پردازد. همچنین، در «الهه مادر» صدیقه شاهسون، مادرانه‌های حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) با الهه‌های دیگر فرهنگ‌ها مقایسه می‌شود و «خاتون و پهلوان» نمایشی از اعظم بروجردی است که زندگی حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) را از دیدگاه رقیه بابایی روایت می‌کند. در بخش دیگر، «آنه شرلی در مترو تجریش» به قلم سونیا پوریامین به تجربه‌های شخصی‌اش می‌پردازد. داستان‌های جذاب دیگر شامل «روانشناس» از لیلا جلینی و «صدا احتمالا از صندلی است» از اسماعیل امینی است. همچنین ترجمه‌هایی از دینو بوتزاتی و چخوف توسط لیلی گلستان و بابک شهاب در این شماره گنجانده شده است. در نهایت، «جستاری از اورهان پاموک» با ترجمه احسان عباسلو نیز در این شماره منتشر شده است. 

 

 

در برشی از مجله داستان همشهری شماره 142 می‌خوانیم:

سوز سرمای پاییز برگ درختان را ریخته است. همیشه این طور وقت ها ما در موقع جا روی برگ ها زمزمه میکند «باغ بی برگی روز و شب تنهاست.... با سکوت پاک غمناکش... می روم سمتش نگاهش میکنم ایستاده پشت پنجره و انتظار پدر را می کشد. مدام با خودش حرف میزند و هرازگاهی صدای آه هایش را می شنوم.

نمی دانم چه طور این اتفاق افتاد تا وقتی حاجی بابا زنده بود هیچ کس مشکلی نداشت. همه به ما احترام میگذاشتند؛ من نوه حاجی بودم و مادرم، دختر یکی یک دانه او به قول مادر روزگار همیشه بر یک پاشنه نمی چرخد و حالا انگار قرار بود دنیا بر وفق مراد خیلی ها باشد؛ الاما با خودم می گویم اصلا چرا ما باید آرزوی حاجی بابا را برآورده کنیم؟ صدای ماشین پدر می آید. مادر با آن پیراهن یاسی اش میدود سمت در در دلم آشوبی برپا می شود انگار اضطراب مادر به من هم سرایت کرده حالم با دیدن پدر بدتر میشود چهره اش در هم است. نگاهش را از مادر میگیرد میگویم «خب چی شد؟ تونستین باهاشون حرف بزنین؟» شانه بالا می اندازد. مادر با ناراحتی به طرف اتاق می رود و میگوید: «فردا دوباره خودم می رم باهاشون حرف میزنم پدر سری تکان میدهد. زیر لب با صدایی که انگار غمی هزار ساله دارد می گوید: «اونا به من رحم نکردن و هر چی از دهن شون در اومد گفتن.

تو که..... مادر با پوشه ای در دست بر می گردد و نمی گذارد حرفش تمام شود. من چی؟ یعنی حق ندارم تنها آرزوی حاجی بابام رو برآورده کنم؟ مگه من چی می‌خوام؟

نظرات

جهت ثبت نظر لطفا وارد سایت شوید
این کتاب به درد کی می‌خوره؟
کتاب رسان: خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب رسان: خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب رسان: خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب رسان: خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان کتاب رسان: خرید کتاب با تخفیف و ارسال رایگان

اینا رو هم از دست نده

داستان همشهری (داستان: شماره 138) داستان همشهری (داستان: شماره 138)
۱۰ %
۲۵۰,۰۰۰
۲۲۵,۰۰۰ تومان
داستان همشهری (داستان: شماره139) داستان همشهری (داستان: شماره139)
۱۰ %
۲۵۰,۰۰۰
۲۲۵,۰۰۰ تومان
داستان همشهری (داستان: شماره 140) داستان همشهری (داستان: شماره 140)
۱۰ %
۲۵۰,۰۰۰
۲۲۵,۰۰۰ تومان
داستان همشهری (داستان: شماره 141) داستان همشهری (داستان: شماره 141)
۱۰ %
۲۵۰,۰۰۰
۲۲۵,۰۰۰ تومان