کتاب خداوندگار مگسها اثر ویلیام گلدینگ، با ترجمه جواد پیمان از نشر امیرکبیر، یکی از رمانهای برجسته قرن بیستم است که با بررسی طبیعت انسان و بحرانهای اخلاقی، ذهن خواننده را به چالش میکشد. این کتاب نخستینبار در سال ۱۹۵۴ منتشر شد، اما در زمان انتشار، چندان مورد توجه قرار نگرفت. با این حال، به سرعت توجه منتقدان و خوانندگان را جلب کرد و به یکی از کتابهای تاثیرگذار در ادبیات مدرن تبدیل شد. بسیاری آن را با «ناطور دشت» اثر جی.دی سلینجر مقایسه کردهاند، زیرا هر دو کتاب در تحلیل سرشت انسان و بحرانهای روانی در دنیای معاصر، اثرات عمیقی بر جای گذاشتهاند.
داستان کتاب درباره سقوط یک هواپیما در جزیرهای دورافتاده است که تنها گروهی از پسران نوجوان از این حادثه جان سالم به در میبرند. این پسران که در ابتدا تلاش میکنند تا برای بقا و ادامه زندگی از طریق شکار، روشن کردن آتش و برقراری نظم، جزیره را به مکان امنی تبدیل کنند، پس از مدتی درگیر بحرانهای اخلاقی و قدرت میشوند. این رمان با تصویری خشونتآمیز از تعاملات انسانی و بحران قدرت، مخاطب را به تأمل در مورد ساختارهای اجتماعی و سیاسی و مفهوم حکومت و قانون دعوت میکند.
در این اثر، گلدینگ به بررسی جنبههای تاریک طبیعت انسان و تهدیدات درونی و بیرونی آن میپردازد. شخصیتهای مختلف داستان از سایمون پیشگو تا رالف اخلاقگرا و جک خودخواه، نمادهای مختلف انسانیت و فساد در شرایط بحرانی هستند. «خداوندگار مگسها» مخاطب را وادار میکند تا درباره جایگاه انسان در جامعه و نتایج اعمال قدرت و قانون تفکر کند.
این کتاب را به کسانی که به بررسی طبیعت انسان و بحرانهای اجتماعی و سیاسی علاقه دارند، به ویژه دانشجویان و پژوهشگران ادبیات و علوم اجتماعی، توصیه میکنیم.
برای اولین بار بود که در این جزیره خویشتن را به اندوه و غم هایش تسلیم می کرد. تشنجات غصه و رنج تمامی هیکلش را می لرزاند و پیچ میداد.
صدایش زیر دود سیاه مقابل و خرابیهای جزیره آتش کشیده. بلند شد. پسرهای کوچک دیگر که تحت تأثیر عواطف و احساسات او قرار گرفته بودند نیز به لرزه افتاده گریستند و در میان آنان رالف نیز با تنی کثیف نمد مو و بینی درآمده ای به خاطر پایان معصومیت و به خاطر سیاهی دل انسانی و به خاطر سقوط دوستی عاقل و صادق که نامش خوکه بود می گریست.
نظرات