کتاب «جنگ پابرهنه» نوشته رحیم مخدومی یادداشتهایی است که در زمان حضور در جبهه نوشته است. او که از منطقه محروم و مستضعف شهر به جبهه اعزام شده شاهد است که جنگ را جوانانی پیش میبرند که کمترین برخورداری از نعمتهای دنیا را دارند. در میدان جنگ که بحث جانبازی و شجاعت به میان میآید معیارهای دنیای مادی به هم میریزد و دلاوران عرصه جهاد همان کسانی هستند که بیشترین دلدادگی را با خداوند دارند و دلهایشان از خوف و خشیت الهی سرشار است. انسانهایی که چه بسا در شهرها نه از مالی برخوردار هستند نه جایگاه اجتماعی ویژهای دارند اما هنگامی که به پشت خاکریز میرسند نور ایمان و شجاعت از چهرههایشان تلالو میکند. بیشتر خاطرات این کتاب با محوریت شهید سیدمهدی لاجوردی نوشته شده است که از فرماندهان دلاور گردان زرهی است و از کوچههای پایین شهر تهران عازم جنگ شده اما در عرصه نبرد به پهلوانی بزرگ تبدیل شده که پناه بسیاری از رزمندگان و نیروهایش بود.
در ادامه برشی از این کتاب را میخوانید:
بروبچههای خط همه پابرهنهاند و پابرهنهها هیکلی خطی دارند با روحیهای بلند و مستقیم مانند دکل دکلهای دیدهبانی به شرط اینکه به ده متر و پانزده متر ختم نگردد. از زمین سربرآورد رو به بالا رشد کند و هر چه بالاتر رود محدوده دیدش وسیعتر گردد. مانند نیزه باریک و کشیده که فقط برای پرواز است نه دستش ده بازی فقط میخواهد برود و در رفتن هیچ کس جلودارش نیست. اگر کسی سد راهش شود، سینهاش را میدرد و میرود. بر خلاف توپ که گرد است و چاقاله و نزدیک است از زور چاقی بترکد هر چقدر که به هوا بیندازی باز هم به طرفت باز میگردد، روی زمین قل میخورد و زیر دست و پایت بازیچه میشود. اگر سینهات را سد راه شدیدترین ضربهاش نمایی به آن می گویند استوپ سینه. یعنی توپ وقتی به سینهات خورد رام میگردد و آرام بر زمین مینشیند تا قلش دهی. حتی با کلهات هم میتوانی رامش کنی و دوباره به بازیاش بگیری ولی این نیزه است که کلهات را میشکافد و مغزت را بیرون میپاشد چرا که میخواهد برود و بچههای خطی هم همیشه در حال رفتناند. اگر چه پایشان در زمین است ولی سرهاشان از ابرها گذشته در اینجا قدم میزنند ولی جای دیگری را میبینند. مثل آقا سید؛ فرمانده گردان ما که تا به حال با گردان زرهیاش همه لشکرهای زرهی و ضد زره صدام را دست به سر کرده بود.
نظرات