کتاب تو را برای خودت میخواهم قصه سه نامه به قلم استاد محسن عباسی ولدی، به امام زمان (عج) است که میخواهد روح خفتهمان را بیدار کند تا یادمان بیاید که «یک نفر مانده از این قوم که برمیگردد» و ما چقدر نامهربانیم که آمدنش را انتظار نمیکشیم.
گاوهایمان شیر میدهند، خورشید هم که طلوع میکند، کار و بارمان چه حلال و چه حرام سکه است. میخواهی بیایی چه کار؟! اینجا کسی منتظرت نیست! هر موقع مریض شدیم یا حاجتی داشتیم یادت میکنیم. مهدی موعود همان پشت ابر بمان یا اگر خواستی بیایی یار و یاوری با خودت بیاور .. .این حکایت روزگار ماست که دیگر نه ندبهای میخوانیم، نه ثانیهای آمدنت را انتظار میکشیم، فراموشمان شدهای! انگار حواسمان نیست که یکی نیست!
اما استاد عباسی ولدی به قلم توانمند خود روح خفته ما را بیدار میسازد. این نامهها مخاطب را از روزمرگی میرهاند تا بفهمد انتظار یک حقیقت هماره جاریست. در ثانیه ثانیه زندگیمان باید پابرجا باشد، نه فقط هنگامه اضطرار. این نامه مخاطب را هوشیار میسازد که اندک برکات جاری در روزگارمان به یمن وجود آن حقیقت پشت ابر است و آمدنش پایان میدهد به خساست زمین و آسمان، آمدنش پایان میدهد به دنیای لبریز از جنگ، آمدنش اشک کودکان را به لبخند میرساند. آمدنش ...
خلاصه اندک صفحات کتاب «تو را برای خودت میخواهم» میخواهد بگوید: او آمدنی نیست، ما باید او را به دنیایمان دعوت کنیم.
تصویرگری زیبای کتاب گیرایی متن را افزایش میدهد و مخاطب را با خود همراه میسازد.
باید زنگار از دلمان بشوریم و به انتظار بایستیم، نه اینکه به انتظار بشینیم. باید اماممان را برای خودش بخواهیم نه برای رفع حاجات.
عموم شیعیان مخاطب این اثر هستند. از نوجوان تا بزرگسال.
این روزها مردم دیگر آماده درو هستند. این طرف که همه چیز سر جای خودش هست و کوچه پس کوچههامان هم امن و جای نگرانی نیست. خیالت راحت.
حالا تو بگو از آن سوی پرده غیبت چه خبر؟ حال خدا خوب است؟ فرشتهها چطورند؟
راستی تو چه کار میکنی صبح تا شب؟ تنهایی و ما را نمیبینی خوش میگذرد دیگر نه؟
دلت برای ما تنگ نمیشود؟ راستی هنوز معلوم نیست خدا کی اجازه آمدن میدهد به تو؟ حالا زیاد هم ناراحت نباش؛ اگر هم کمی دیر شود خبری نیست. این جا امن و امان است. ما راضی به زحمت تو نیستیم.
نظرات