کتاب تقاص کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، اثری تأثیرگذار است که با روایتهای واقعی از تجربههای نزدیک به مرگ، به موضوع حقالناس و پیامدهای آن در زندگی و پس از مرگ میپردازد. این کتاب با زبانی ساده و صمیمی، هر خوانندهای را، فارغ از سن و باور، به تأمل در اهمیت احترام به حقوق دیگران و اصلاح رفتار دعوت میکند.
در بخش میانی کتاب تقاص، با ۲۴ روایت مستند از تجربههای نزدیک به مرگ مواجه میشویم؛ حکایتهایی از مسلمان و غیرمسلمان، اشخاص عادی و کسانی که گمان میبردند اعمال کوچکشان بیاهمیت است. هر داستان در نهایت سادگی، بار معنایی سنگینی دارد: از قضاوت اشتباه درباره دوستی تا ندیدن حقالناس در لحظهای گذرا، و از سکوت در برابر ظلم تا کمتوجهی به نیاز دیگران. یکی از این روایتها شرح لحظهای است که فردی در آستانه مرگ، سنگینی یک قضاوت نادرست را حس میکند و درمییابد حتی کوچکترین بیعدالتی ممکن است در آن جهان پاداشی دردناک داشته باشد. این حکایتها در کنار هم، «تقاص» را به آینهای پذیرای وجدان تبدیل میکنند و خواننده را در برابر آیینه عذاب وجدان و مسئولیت قرار میدهند.
در لایه عمیقتر و پایانی کتاب تقاص، نویسندگان با تأملی حکیمانه نشان میدهند که هیچ عمل شجاعانه یا شهادتی، در صورت باقیماندن حقی نادیده، قادر به سبککردن نامه اعمال نیست. حتی اگر هزاران کار نیک انجام داده باشی، بدون رضایت صاحب حق، باری بر دوش خواهی داشت که در آن دنیا نمیتوانی آن را برداری. «تقاص» با زبانی ساده اما کوبنده، خواننده را ترغیب میکند تا پیش از آنکه فرصت آخرین حسابرسی برسد، طلب حلالیت کند، دلهایی را که شکستهایم مرمت نماید و بداند که هر قدم در راه جبران حقالناس، پلی است به سوی رستگاری و آرامش در هر دو جهان.
کتاب تقاص را به همه کسانی پیشنهاد میکنیم که دغدغهی حساب و کتاب آخرت دارند، بهویژه جوانانی که میخواهند با نگاهی عمیقتر به حقالناس، سبک زندگیشان را بازنگری کنند؛ به آنها که بهدنبال تلنگری واقعی برای اصلاح رفتارهای روزمره هستند و اهل تأمل در سرنوشت انسان پس از مرگاند.
(( سر چهارراه منتظر تاکسی بودم، یکی از دوستان قدیمی مسجدی را دیدم که با ماشین شخصی در حال عبور بود، توقف کرد و مرا سوار نمود.نمی دانستم کجاست و چه میکند اما متوجه شدم روی صندلی های عقب بسته های مشروب قرار دارد!! از این ماجرا چند وقتی گذشت. یکی از بزرگترهای مسجد مرا صدا زد و در مورد همان دوست راننده از من سوالاتی پرسید.
گفتم: چرا از من سوال می کنید؟
گفت: ایشان از دختر من خواستگاری کرده و…
من یاد بسته های مشروب افتادم و گفتم: من چیزی از او دیدم که باورم نمیشد، اما برو از کسی دیگه تحقیق کن.
همین حرف من کافی بود تا آن ازدواج سر نگیرد.
حالا در آن سوی هستی و در بررسی اعمالم، همان روز را با جزئیات می دیدم.
این دوست من در اطلاعات نیروی انتظامی مشغول شده بود و آن روز بسته های مشروب را از متهم گرفته بود و به پاسگاه می رفت اما من ندانسته قضاوت کردم...))
نظرات